شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)
شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)

ذکر روز جمعه ی ما!


نماز می خوانم.پشت سر جماعتی ایستاده ام ؛ اما نماز را فرادا می خوانم. بچه تر که بودم نماز جماعت زیاد می خواندم؛ اما از وقتی فهمیدم شرط نماز جماعت، شناخت پیشنماز و قبول داشتن اوست، دیگر هیچوقت به جماعت نخواندم. امام جماعات را نمی شناختم حتی نامشان را نمی دانستم می گفتند بگو "اقتدا به پیشنماز حاضر"! خوب وقتی نمی شناسم حاضر و غایبش چه فرق دارد؟ آنها را هم که می شناختم قبول نداشتم!

 


مهمانی فامیلی است از همانهایی که ماهی یکبار بر پا می شود و من هیچوقت نمی روم مگر زمانی که فامیل خیلی نزدیک باشد. حالا هم اولین بار است به خانه فامیل دوری آمده ام. حاج آقایی هم داریم که در این مواقع پیشنماز می شود و نماز را به جماعت برگزار می کند. پشت سر عده ای ایستاده ام ولی در آخرین صف نماز. درست در گوشه ای ،جلوی چند نفری که روی مبل ها نشسته اند و مارا نظاره می کنند. گویا نمایشی دسته جمعی است! نماز به جماعت خواندن، کار سختی است. منتظرم ببینم جماعت چه می کند، من هم همان کار را بکنم. حمد و سوره ام تمام شده، حاج آقا هنوز دارد می خواند. حوصله ام سر می رود. چشمم می افتد به چادر نماز نفر جلویی. وای چه بدرنگ! بعد چشمم می افتد به بقیه چادرهای جلویی. همه بدرنگ و زشتند. نمی پسندم! نه قشنگ نیستند حس خوبی نمی دهند. چادر باید خوشگل باشد آدم سرش می کند احساس خوبی داشته باشد مخصوصا سر نماز، که دلش نخواهد زود نمازش را تمام کند که از شر آن خلاص شود! باید چادر خوشگلی بخرم .

جماعت به رکوع می رود. من هم می روم. ذکر من زود تمام می شود. جماعت همچنان در رکوع است خسته می شوم. بعد سجده و دوباره همان بساط طول و تفصیل. رکعت دوم است. چقدر خوب است که نماز حاج آقا  و بیشتر جماعت شکسته است و دو رکعت بعدی را خودم می خوانم. موقع رکوع ، بچه ای می دود مهرم را بر می دارد و از دست مادری که دنبالش می دود مهر را بگیرد فرار می کند! خوشبختانه رکوع طولانی است تا به سجده بروم ، مهر را جلویم می گذارد. توی دلم می گویم "دستت درد نکنه" بعد خنده ام می گیرد و ذکر سجده یادم می رود. وقتی می نشینم به تشهد،هنوز طرح خنده روی لبها نمایان است مبادا ببینند اینها که به تماشا نشسته اند و ما را می پایند به خصوص مرا که درست جلوی چشمشانم و چادر هم به سر ندارم. خوب دوست ندارم با چادر مشکی نماز بخوانم، خدا دلش می گیرد. چادر نماز هم نیاورده ام.

نماز جماعت تمام می شود. دو رکعت بعدی را با عجله می خوانم. نماز عصر هم تمام می شود. حاج آقا پیش از نماز حرف هایش را زده، روضه هایش را خوانده، لطیفه هایش را تعریف کرده، قرآن را هم پیش از آن که بیاید ما خوانده ایم. دیگر حرفی ندارد. مردها را می فرستیم طبقه ای دیگر. غذا می خوریم و جمعه بازاری هم بر پا می شود تا عصر.

می خواهیم برگردیم منزل. پیش خودم می گویم "چه خوب که حاج آقا مرا ندید، حوصله احوالپرسی ندارم." دارم می روم سمت ماشین که یکدفعه حاج آقا مثل شاخ شمشاد سبز می شود جلویم و شروع می کند به گفتن "به به حال شما چطوره" خنده ام می گیرد و به خودم می گویم"مرده شوی سق سیاهت را ببرد نمی شد حرف نزنی!" و بعد در دلم چند بار ذکر "ای داد بیداد ای داد بیداد" را تکرار می کنم و از این کار و از این صحنه هم خنده ام می گیرد حاج آقا فکر می کند از دیدن او خوشحالم و لبخند می زنم! گیر افتاده ام حاج آقا رفته منبر . پایین بیا هم نیست. یکریز حرف می زند و خودش هم می خندد و من هم همچنان اذکار دیگری از نوع "امان از دست حاج اقا" را در دل تکرار می کنم و می خندم! این هم از روز جمعه ما! حاج اقا حرفهایش را می زند نتیجه گیری هم می کند ته حرفش هم این است که"ما هم محضر داریم بالاخره!"

در حالیکه سعی می کنم به روی خودم نیاورم می گویم "چشم حاج آقا کار محضری داشتم میام خدمت شما"! و بعد رسما فرار می کنم و با خداحافظی شتابزده سوار ماشین می شوم و تا به خانه برسم ذکر"ای داد بیداد و امان از دست حاج آقا" را نمی دانم چند بار تکرار می کنم.

 امان از دست این جماعت که آدم را به گفتن اذکار ناجور وادار می کنند در این روز جمعه.


نظرات 4 + ارسال نظر
آرش جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ق.ظ

امان از دست این جماعت واقعا!

شراره . ن یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:17 ب.ظ

وا ! استاد؟؟؟؟؟؟
این چه نمره هاییه که به دانشجوها می دین؟!؟!
مثلا من خودم بیست شدم! واقعا متعجبم
الان بین احساس و گیر کردم. حالم دست خودم نیست!


در ضمن: خیلی قشنگ بود (متنتون) ولی هر کس ندونه فکر می کنه شما چقدر آدم بی احساس یا یه همچین چیزی هستین ولی خداییش درکتون می کنم.

نمره ها بین 1 تا 20 متغیر بوده.جای تعجب هم داره.
ما با این حاج آقا ماجراها داشته و داریم ربطی به احساس من نداره. سپاس از دیدگاهت.

فریبا حاج دایی شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:30 ق.ظ http://fhajdaie.blogfa.com

ای داد بیداد امان از ...
هزاران گل برای شما.

سپاس

Aram یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:20 ب.ظ

very nice

Aram

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد