شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)
شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)

پدر عشق بسوزد


آدم باید خیلی بی عقل باشد در این دوره دنبال علم و هنر برود و من یکی از آن بی خردان بزرگم. گفته بودند عاشقی آخر و عاقبت ندارد؛ گوش نکردم یکی نبود بگوید نستعلیق به چه کارت میاید برو هنر پول در آوردن را بیاموز!حالا فقط می توانم از قول شهریار بگویم:
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم!

گربه های بی پناه


میخوام تا میتونم از آفتاب انرژی کسب کنم
فقط خدا میدونه چند وقت دیگه که برف و سرما شروع میشه عاقبت من و امثال من چی میشه؟ از گرسنگی.. از بی خانمانی... از خوابیدن در سرما...
خدایا به داد ما در این سرزمین بی رحمی ها بــرس


نگاره: ‏میخوام تا میتونم از آفتاب انرژی کسب کنم
فقط خدا میدونه  چند وقت دیگه که برف و سرما شروع میشه عاقبت من و امثال من چی میشه؟  از گرسنگی.. از بی خانمانی... از خوابیدن در سرما... 
خدایا به داد ما در این سرزمین بی رحمی ها بــرس‏

نقاشی خانۀ تازه

بساطی داریم این روزها؛اما هیچ چیز بهتر از دوست خوب نیست. دوستان خوب من از تعداد انگشتان یک دست هم کمترند. حالا یکیشان که گرفتاری اش کمتر بوده، آمده تا با کمک هم خانۀ نو را آماده کنیم؛ ولی مگر به این سادگی ها تمام می شود کار رنگ زدن و شستن در و دیواری که معلوم نیست چند سال دست مستأجر بوده و تمام تنش آبله دار است. ما هم که در هفته یک روز بیشتر کار نمی کنیم. گاهی او گرفتار است و گاهی من.عکسعکس

مسلمان؟

امروز خیلی خندیدم . به خودم، به کارم و به رئیس محترمی که بالاخره به قولش عمل کرد و حساب و کتاب کار دوماهه ام را رسیدگی کرد. خندیدم چون یاد   ادامه مطلب ...

«خیالی بیش نبود!»


راننده ای جلوی پایم می ایستد و هی بوق می زند هی بوق می زند هی بوق می زند!محل نمی گذارم آخر من هیچوقت سوار ماشین شخصی نمی شوم مخصوصا در این صبح کلۀ سحر که هنوز هوا تاریک است. حالا نمی فهمم چرا این رانندۀ دیوانه درست ایستاده جلوی من و بوق می زند و اینهمه  ادامه مطلب ...

کارهای زیبای من!


من چرا اینقدر بی احتیاطم،اگر سر سالم به گور ببرم خیلی هنر است. امروز کار قشنگی کردم.همانطور که نشسته بودم سر کار و مشغول حساب و کتاب بودم یکدفعه یک چیزی گفت "تقّ" و بوی سوختگی بلند شد   ادامه مطلب ...

آقا مریم!!!


رفته بودم یکی از بانکهای خصوصی که نامه ای بگیرم برای شعبه مرکزی همان بانک.نامه سر بسته بود. وقتی کارمند شعبه مرکزی نامه را پس از باز کردن پاکت خواند و گذاشت روی میز و رفت تا کار مربوط به آن را انجام دهد من هم از روی فضولی نامه رابرداشتم و خواندم. نکته جالبی در آن بود که حیفم آمد یک عکس یادگاری نگیرم. به نوشتۀ داخل بیضی نگاه کنید:نگاره: ‏رفته بودم یکی از بانکهای خصوصی که نامه ای بگیرم برای شعبه مرکزی همان بانک.نامه سر بسته بود. وقتی کارمند شعبه مرکزی نامه را پس از باز کردن پاکت خواند و گذاشت روی میز و رفت تا کار مربوط به آن را انجام دهد من هم از روی فضولی نامه رابرداشتم و خواندم. نکته جالبی در آن بود که حیفم آمد یک عکس یادگاری نگیرم. به نوشتۀ داخل بیضی نگاه کنید:‏