شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)
شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)

کتابخانه ملی!!!

هر چقدر کتابخانه مجلس را دوست دارم، از کتابخانه ملی بیزارم و هر وقت مجبور می شوم بروم اینقدر فحش می دهم که دک و دهانم تا چند روز درد می کند! آخر آدم اگر یک جو عقل داشته باشد کتابخانه به این مهمی را با آنهمه امکانات می برد می گذارد کله کوه؟ سر تپه؟ یا اگر می برد نباید یک وسیله ای چیزی، حتی یک الاغ، همیشه آنجا بگذارد که آدم مجبور نباشد پای پیاده آن کوه و کپر را طی کند؟ با بلایی که دیروز سرم آمد توبه کار شدم که بار دیگر اسم این کتابخانه را بیاورم. با کمر ناقص که یا رگهایش مدام به جان هم می افتند یا مهره هایش جابجا می شود، مجبور شدم چهل دقیقه تمام مسیر مترو تا سر تپه را پیاده بروم. سر بالایی تند با پله های فراوان!موقع برگشت هم به خاطر نبودن مسافر و این که نمی تواستم حد اقل یکساعت منتظر پر شدن ون بمانم، مجبور شدم ده هزار تومان برای مسیر پنج دقیقه ای تا مترو پول تاکسی بدهم. واقعا دیگر حال پیاده رفتن نداشتم. همانطوری هم وقتی رسیدم خانه عین مرده افتادم!حالا اگر این رفت و آمد نتیجه ای هم داشت خوب بود. همه این سختی ها را فقط برای دیدن چند پایان نامه کشیده بودم که هیچ یک در کتابخانه موجود نبود!یعنی اسمش موجود بود ولی خودش را برده بودند برای اسکن. وضع کتاب دادنشان هم که از عجایب است. نیم ساعت انتظار برای گرفتن فقط سه جلد کتاب و باز دوباره انتظار!یعنی فقط تلف کردن.

المستشار مؤتمن!

بعضی مثل ها دیگر مفهوم خود را از دست داده اند.این جملۀ «المستشار مؤتمن»نیز به همین حال و روز افتاده است! راننده اتوبوس است. از وقتی که مسافر راه مارلیک آزادی شده ام او را زیاد می بینم. قیافه برخی آدمها مثل پنجره خانه ای است که از پشت شیشه اش می توانی تا حدودی نمای داخلی خانه را ببینی! نسبت به این آدم حس خوبی ندارم ولی گاهی اجبارا مسافر و همراهش هستم. روی صندلی های جلو می نشینم معمولا. راننده همچنانکه پشت فرمان نشسته بود تا مسافرانش تکمیل شوند با مردی که کنارش نشسته بود و معلوم بود که آشنایی دیرین دارند حرف می زد. مرد قصد داشت برای پسرش اتوبوسی نو بخرد تا بتواند در خطوط بهتری کار کند و پول بیشتری در بیاورد و انگار صلاح و مصلحتی هم با راننده می کرد. راننده پیشنهاد می کرد صبر کند تا او پرس و جو کند ببیند اوضاع این ماشینها و خطوط دیگر چطور است. اتوبوس پر شد. مرد پیاده شد. اتوبوس راه افتاد و هنوز از در پایانه خارج نشده بود که صدایش را شنیدم. با موبایل حرف می زد. نه آرام و یواشکی. خیی هم بلند و با افتخار، با لحنی که معلوم بود با پسر جوانی حرف می زند،الطاف گذشته اش را یادآوری می کرد و منت می گذاشت که او را به خط دیگری که پر در آمد بوده منتقل کرده است. اما این همه حرفش نبود. این مقدمه چینی برای این بود که بگوید «اگر پسر خوبی باشی و قول بدی درست رانندگی کنی به بابات میگم از این ماشین جدیدا برات بخره.»معلوم بود پسره ذوق زده شده که راننده هی از این طرف داد می زد «گوش کن...گوش کن....حرف نزن...»و ادامه حرفش این بود:«به شرطی که غروب به غروب پنجاه تومان یواشکی بیاری بدی به من.»!!!

معضلی به نام حجاب


در قرآن فقط ذر دو آیه به حجاب اشاره شده است . در این دو آیه خطاب به مومنان است نه مسلمانان و ابتدا به آقایان توصیه شده چشمها را فرو ببندند و بعد به خانم ها سفارش حجاب کرده که نوع و رنگ خاصی هم ندارد:
قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن  

ادامه مطلب ...

خیرات و مبرات چیست؟

وقتی گفتم توی وصیت نامه ام نوشته ام که بخش اعظم دارایی ام صرف امور خیریه شود، فکر همه رفت به سمت کمک به ساخت عتبات و و گسترش حرم ائمه و برگزاری روضه و نذری و ...ناچارشدم اعتراف کنم اتفاقا در وصیت نامه تذکر اکید داده ام و با حروف بولد مشخص کرده ام که به هیچوجه یک ریال صرف اینگونه امور نشود! نه مذهب ستیزم نه مذهب گریز، اما  ادامه مطلب ...