شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)
شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)

زندگی دانشجویی

بوی تازگی می آید. خوابگاه دانشگاه حکیم سبزواری، مکان تازه ای است که بناست چند سالی میزبانم باشد. از آینده هیچ نمی دانم جز این که قرار است مدرکی بگیرم مثل دیگر مدارکم بلکه کمی بالاتر.همین. اما به شوق تازگی و نو شدن و تغییراتی آمدم که نمی دانم چیست و چه خواهد شد. هر چه باشد خیر است می دانم. دلتنگی نیست، ملالی نیست و همه چیز خوب است . مگر خوشبختی غیر از این است؟

این موجودات ابله

مال حرام چه مزه ای دارد؟ لابد خوشمزه است که برخی اصرار به خوردنش دارند و مهم نیست سر چه کسی را کلاه بگذارند. مدت زیادی است از مؤسسه ای به نام«مدبران» که کارش مشاوره مقاله و پایان نامه است طلب دارم پول کمی هم نیست. می دانم قصد پرداخت ندارند اما گاهی تماس می گیرم تا یادشان بیاورم که من یادم هست. امروز هم بعد از مدتها گفتم زنگی بزنم وعده ای بشنوم خوشحال بشوم. بر خلاف همیشه، به جای خانم منشی، آقای مسئول مؤسسه گوشی را برداشت اولش مرا نشناخت و با آن زبان چرب و نرم شاخصش که کاملا تابلوست سلام علیک گرمی کرد اما به محض این که گفتم من فلانی ام؛ لحنش عوض شد و گفت با کی کار دارید ...اونها از اینجا رفته اند! خنده ام گرفت و گوشی را گذاشتم. خیالم را راحت کرد. این مردم چرا مثل آدم کار نمی کنند؟

دلمردگی

بیدار نمی شود. نگرانم برایش. مرده یا خودش را به خواب زده، نمی دانم. عجیب است؛ بعد از اینهمه سال که در کنار هم بوده ایم نمی شناسمش.
آینه ای که جلوی صورتش می گیرم بدجوری از بخار نفسش تیره می شود، یعنی که زنده ام ولی نمی خواهم بیدار شوم، ولم کن! ولش می کنم، می دانم دیگر از این «دل» کاری بر نمی آید!