شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)
شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)

جشن است یا عزاداری!!!!!!

چند سالی می شود که از سر و صدای محرم و دسته های عزاداری دور بوده ایم. دو سال توی خوابگاه دانشگاه بودیم و فارغ از همه چیز دور از هیاهو زیستیم و بعد از آن هم موقعیت خانه مان طوری بود که صدای خیابان را نمی شنیدیم و بسیار خرسند بودیم چرا که از صدای طبل های عزا قلبمان به شدت به طپش می آید و بیم سکته می رود. حالا پس از این سالها، خانه مان در جایی است که دسته عزاداری درست از جلوی آن رد می شود و اگر تنها بودیم می رفتیم در دورترین نقطه منزل چیزی توی گوشمان می تپاندیم و کمی از سر و صدا را کنترل می کردیم اما با وجود مارال که هیچ ذهنیتی نسبت به این مراسم ندارد و از دیدن آن ذوق می کند هیچ چاره ای نداریم که برویم در متن حادثه و خود را بسپاریم به سر و صدا و سردرد و سکته احتمالی.

اولین بار با دیدن ایستگاه های صلواتی تعجبش را نشان داد و بعد هم وقتی آخر شب صدای طبل و آهنگ را شنید و دسته را دید، در حال آماده شدن برای بیرون رفتن ذوق می کرد: جشنه، جشنه، به خدا جشنه!!! همه جمع شدن، بدو بریم پایین!

پایین رفتن همان و دو ساعت دنبال دسته خیابانها را گز کردن همان. کل گیسهایم سفید شد تا بهش بفهمانم این جشن نیست و عزاست و حرکات موزون و آهنگها هم برای عزاداری است نه جشن. نفهمید که نفهمید حالا هم دلش می خواهد  برود وسط دسته برقصد و سینه و زنجیر بزند. گمانم بچه حق دارد. این مراسم به عزاداری نمی ماند. بچه دنبال سرگرمی و شادی است و هر شب می پرسد جشن کی شروع میشه؟ و باز توضیحات من که این جشن نیست عزای امام حسین است که فلان روز شهید شده و....