شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)
شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)

ماشین زمان

از دکتر فوق تخصص بسیار معروفی وقت گرفته ام. ساعت نه و نیم شب! منشی گفته نشستن و معطلی هم دارد و من گمان می کنم که طبیعی است که نیم یا یکساعتی اینور و آور بشود. مطبش اینقدر گرم است که دائم خودم را باد می زنم و از کت و کول می افتم . مطب شلوغ است و در این فکرم که اینهمه آدم کی قرار است ویزیت شوند. از چند نفری که دور و برم هستند می پرسم چه ساعتی نوبت دارید همگی می گویند: نه و نیم!!! بعد کشف می کنم که نوبت ساعت پنج هنوز پشت در نشسته و نوبتش نشده است. روی تابلویی هم نوشته اند که معطلی ممکن است تا 4 ساعت طول بکشد یعنی این که اعتراض نکنید!. خانم منشی اینقدر بداخلاق است که کسی جرأت اعتراض ندارد و ادم را یاد لاتهای چاله میدان می اندازد! ساعت یازده شب است که تصمیم می گیرم از خیرش بگذرم و برگردم خانه و برای روزی دیگر نوبت بگیرم که اول وقت باشد. نوبت سه و نیم عصر می دهد برای ده روز دیگر. در روز موعود می روم و باز می بینم همان مسائل جریان دارد . گرمای مطب، شلوغی و نوبت دادن به چند نفر برای یک زمان. در این فکرم که باید به یک دکتر فیزیوتراپ هم مراجعه کنم تا برای دستم هم فکری بکند از بس که خودم را باد زده ام دیگر دستم جان ندارد! اما چاره ای نیست باید بنشینم و سر انجام دو ساعت گذشته از زمان نوبتم به زیارت جناب دکتر نائل می شوم. دکتر جوان است و بداخلاق. طبیعی است که با این همه مشتری و تا نیمه شب کار کردن بدتر از این هم باشد . حالا من نمی دانم فلسفه نوبت دهی این حضرات چیست؟ اگر قرار است مریض بیاید بنشیند تا نوبتش بشود که دیگر اینهمه جنجال نوبت قبلی ندارد اگر نوبت می دهید چرا مثل آدم نمی گویید مریض سر وقت بیاید و اینقدر معطل نشود. آدم یاد بهداری های زمان قدیم می افتد. در انتهای قرن چهاردهم با امکانات دوره مشروطه زندگی می کنیم!ما کی پیشرفت خواهیم کرد؟؟؟