شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)
شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)

نازک الملائکه شاعره عراقی

نازک‌الملائکه، شاعره عراقی حیات شعری خود را با شعر بلند «مرگ و انسان» آغاز کرد. شعری که کوشید در آن صورت شعری محتوم بودن رویارویی انسان با مرگ را به تصویر بکشد و اکنون خود را با همان مسئله «مرگ و انسان» روبه‌روست. نازک الملائکه در خانواده فرهیخته و ادیب شیعی در سال م 1923/ 1341 ق در عراق به دنیا آمد. پدرش به شعر و کتاب ماه ادبیات ش 3- علی علیمحمدی

ادامه مطلب ...

خنده می گیرد مرا

اشرف الدین گیلانی شاعر معروف دوره مشروطه ، در طنز پرداری دست بلندی دارد. گر چه برخی می گویند اشعار وی تاریخ مصرفش گذشته و فقط برای همان زمان سروده شده ،اما به گمان من چنین نیست هر یک از اشعار وی را می توان با برهه های مختلف تاریخ ایران تطبیق داد چنانکه بسیاری از اشعار این شاعر ملی در این زمان به

ادامه مطلب ...

پت نامی یزدان

متونی که به زبان پهلوی نگاشته شده اند در میان پارسی زبانان به کلی بیگانه اند. به دلیل مشکلاتی که برای یادگیری این زبان وجود دارد و همچنین عدم احساس نیاز به یادگیری آن بسیار طبیعی است که مردم ایران نامی از زبان کهن خود نشنیده باشند و یا ندانند که پیش از اسلام خط و زبانی غیر از خط و زبان فعلی داشته اند حتی

ادامه مطلب ...

عشق چیست wath is love

    بخشی از رمان ویکتوریا نوشته کنوت هامسون    

عشق چیست؟ نسیمی که در میان گلها می وزد ؟...آه ! نه، تابندگی طلایی رنگی که خون را در می نوردد. عشق نوایی گرم و شیطانی است که حتی دل سالخوردگان را به تپش در می آورد . عشق چون گل مینایی است که با رسیدن شب کاملا گشوده می شود و شقایقی است که دمی آن را فرو می بندد و کمترین تماس سبب نابودی اش می شود .

عشق چنین است .

مردی را نرم می کند ، او را دوباره بر سر پا می دارد تا بار دیگر خانه خرابش کند ؛ امروز مرا دوست دارد ،فردا تو را و شب بعد شاید دیگری را ،ناپایداری اش چنین است ، اما می تواند چون مهری ناشکستنی نیز پایدار بماند چون شعله ای مداوم تا لحظه نهایت بسوزاند زیرا بسیار جاودانه است . به راستی عشق چگونه است ؟

آه! عشق شبی تابستانی است که آسمانی پرستاره و زمینی عطر آگین دارد ولی از چه رو سبب می شود که جوان راه های پنهانی را در پیش گیرد و از چه رو مرد پیر را بر آن می دارد که در اتاق خود در کنج انزوا قد برافرازد؟ آه!عشق قلب انسانها را به قارچ زاری ، به باغی پر بار و گستاخ بدل می کند که در آن قارچ های مرموز بی شرم می روید .

آیا به همین دلیل نیست که راهب شب هنگام آهسته از باغ های در بسته می لغزد و به پنجره های زنان خفته چشم می چسباند؟ آیا عشق نیست که زنان تارک دنیا را در دنیای جنون غوطه ور می کند و عقل از شاهزاده خانم ها می رباید؟ عشق است که سر شاه را چنان خم می کند که موهایش گرد و غبار را بروبد و او در همان حال که کلمات بی شرمانه زمزمه می کند می خندد و زبان درازی می کند .

عشق چنین است.

نه، نه، عشق دیگری هم هست که در دنیا نظیری به خود نمی شناسد . این عشق در یک شب بهاری زمانی که تازه جوانی دو چشم، آری دو چشم ،دیده است بر زمین ظاهر شده .

تازه جوان به این دو دیده که به چشمان او خیره شده اند نگاه دوخته است لبانی را بوسیده است و دو اشعه متقاطع در دلش به خورشیدی درخشان و رو به سوی ستارگان بدل شده است . تازه جوان در میان دو بازو افتاده است و در سراسر دنیا دیگر چیزی نشنیده است .

عشق نخستین سخن خداوند است . نخستین فکری است که از سرش گذشته است . هنگامیکه گفته :"روشنایی باشد "عشق زاده شده است و هر چه که او آفریده بسیار خوب بوده است و او نخواسته چیزی را تغییر دهد و عشق منشأ جهان و ارباب دنیا بوده است .

آری تمام راه ها سرشار از گل و خون هستند ، گل و خون.