مجموعه قصه های الکی پلکی برای گروه سنی «ب، ج و د» نوشته شده. دوست دارم بدانم نظر خوانندگان نسبت به این نوع فانتزی ها چیست؟
گربه فیله را خورد!
«فیله خواب بود ، سبیل گربه را دید و گفت: «آخ جون چه طنابی»سبیل را گرفت و
رفت بالا، بالای بالا. رسید به چشم های گربه. چشم گربه خیس بود. پای فیله
لیز خورد .افتادتو چشم های گربه.فیله داشت خفه می شد. داد زد:«کمک،
کمک!»گربه از خواب پرید. دست فیله را گرفت و کشید بیرون. فیله مثل موش آب
کشیده شده بود. گربه آب دهانش راه افتاد و گفت:«آخ جون موش!» و فیله را
گرفت و یک لقمه چپش کرد.»
رمان «شکار انسان» نوشته «خوئائو اوبالدو ریبیرو» با ترجمه «احمد گلشیری» دارای نثری روان و داستانی جالب است. راوی داستان، گروهبان فراری ارتش است که در تمام رمان، تنها صدای او به گوش می رسد اما طوری داستان را تعریف می کند که آدم مجبور می شود ادامه مطلب ...
می گفتندانار میوه بهشتی است! و ما هیچوقت نپرسیدیم که«مگر بقیه میوه ها جهنمی اند»؟! همیشه موقع انار خوردن یاد بچگی هایم می افتم که بزرگترها می گفتند توی هر اناری یک دانه بهشتی هست که اگر کسی بتواند بخورد تا چهل روز سیر است، اما تا حالا ادامه مطلب ...
این گرد بودن زمین و آسمان و چرخیدن های مکرر بدجوری ذهنم را درگیر کرده. فکر می کنم اگر قرار باشد ما و زمین و منظومه شمسی همینطوری الکی دور هم بچرخیم و همین چیزهای تکراری را ببینیم، پس بقیه این آسمان بی در و پیکر ادامه مطلب ...
توسل به مذهب، ساده ترین راه است برای توجیه کارهایی که دوست داریم انجام دهیم.
باز هم کلبه عموتم
سن کلار مردی است که چند برده دارد اما نظرش
ادامه مطلب ...
هر وقت کتاب «دا» را بنا بر اجبار و مقتضیاتی می خوانم سؤالات عجیبی برایم پیش می آید که نمی دانم از که باید بپرسم. البته می دانم ادامه مطلب ...
آیا می توانی ترس او را تصور کنی؟ بوی خون، بوی مرگ و دستان قوی بیرحمی که تو را به سوی مسلخ می کشانند. دنیا جلوی چشمانت تیره و تار میشود و تو میدانی که راه گریزی نداری، چاقویی که به زودی روی گردن تو قرار می گیرد و آن درد غیر قابل تصور...
مغزم دارد منفجر می شود! دو سه روزی است که اجبارا دارم روی اسناد فساد اداری خاندان پهلوی کار می کنم و غرق شده ام توی اینهمه فساد از نوع اختلاس،رانت خواری، زمین خواری،رشوه خواری، قاچاق کالا،مواد مخدر و....و...و..تازه اینها غیر از فساد اخلاقی و ادامه مطلب ...
این جوجوهای خوشگل که مدتهاست روزی چند بار می آیند اینجا دانه می خورند، از من می ترسند. تا ببینند به پنجره نزدیک می شوم، فرار می کنند. یعنی اینها نمی دانند آنکه دانه برایشان می ریزد منم؟یا شاید می دانند ولی از من برای خودشان خدایی ساخته اند که قرار است روزی آنها را بگیرد و شکنجه کند ادامه مطلب ...