شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)
شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)

بچه های دوست داشتنی!

شب است . ساعت یازده. کارهایم تمام شده. وقت آرامش و استراحت است . وقت کتاب خواندن است . دارم کتاب می خوانم یکی از رمان های زولا. غرق در رمانم که صدای جیغ و داد و بازی بچه  های همسایه بلند می شود. همانها که روزها دم در بازی می کنند و یکسره یا صدای خودشان می آید یا صدای دری که به دیوار می کوبند. امروز دیگر کلافه ام کردند از بس در را به دیوار کوبیدند و دیوار را به در و سر و صدا درست کردند .

در را با عصبانیت باز کردم که دعوا کنم . روی لبه در نشسته بودند یکیشان تا مرا دید گفت : سلام خاله! در یک لحظه تمام عصبانیتم فروکش کرد و گفتم: سلام خوشگلم! و ادامه دادم: شمایید در رو به هم می زنید؟آروم تر بازی کنید. آمدم تو و خیلی دلم خواست که مال من بودند. وقتی صدایشان را نشنیدم دلم تنگ شد دوست داشتم سر و صدا کنند. خیلی زود صدایشان بلند شد و چقدر ذوق کردم . حالا هم نزدیک نیمه شب از سکوت خسته شده بودم دلم سر و صدا می خواست . پیشترها کم حوصله بودم . سر و صدا ها عصبی ام می کرد و از دست بچه ها کلافه می شدم . ولی حالا دلم می خواهد از همه جا سر و صدا بیاید از بالا از پایین از چپ از راست . صدای بچه ها حس خوبی ایجاد می کند انگار زندگی جریان دارد . حالا دلم می خواهد آن پانزده تا پسری که در جوانی آرزو کرده بودم داشته باشم تا به سر و کول هم بپرند و با فریادهایشان این خانه را از این سکوت وحشتناک برهانند . چه آرزوی محالی !

نظرات 2 + ارسال نظر
الف.م پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ب.ظ

پونزده تا پسر؟ خدا زیادش کنه!

شراره ن دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:09 ب.ظ

بچه های شیطون طرفدارای خودشونو دارن دیگه. امیدوارم زندگیتون همیشه پر از شادی و سلامتی و نشاط باشه.
این شکلک ها همون بچه های شیطونین که یه ریزه از شما حساب میبرن. البته فقط یه ریزه!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد