شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)
شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)

روزی پر از بی خوابی

عجب روزی بود امروز که بعد از مدتها خانه ماندم . دو روز توی خانه ؟ عجیب است برای من که هیچوقت خانه نشین نیستم . جمعه که از بس کار بود نفهمیدم چطور گذشت اما امروز دیگر تاریخی شد. شب که از فرصت سکوت استفاده کردم و تا صبح مشغول نوشتن بودم . داستانی تازه با گرفتاری های خودش که نیاز به سکوت مطلق و تمرکز دارد. صبح که خوابیدم  امیدوار بودم لا اقل تا ظهر بخوابم . هنوز چشمم

گرم نشده بود که در زدند. چیزی غیر معمول. دو تا از همسایه ها می خواهند بروند اداره آب، قبض بگیرند آخه قبضمون گم شده ؟ خوب با من چه کار دارند؟هیچ . قبض قبلی پیش منه .پیدا می کنم و می دهم تا بروند. می خوابم . هنوز سرم به زمین نرسیده دوباره در می زنند. خودکار بده شماره کنتور بنویسیم. عصبانی می شوم بدون اینکه به رویشان بیاورم با خودم می گویم"بمیرید شما که یک خودکار هم تو دم و دستگاهتون نیست ! "

می روند. می خوابم . نیم ساعت نشده دوباره در می زنند. برگشته اند. قبض پرداخت فوری است باید پول جمع کنیم . نه امروز روز خواب نیست . مجبورم صورتم را بشویم و لباس بپوشم. پول آب را جمع می کنیم بعضی ها نیستند. کاش من هم نبودم . غلط می کنم که دیگر خانه بمانم . قبض و پول را به همسایه دیگر می دهم تا وقتی از بقیه هم گرفت ببرد بپردازد. شاید دیگر بتوانم بخوابم . سر ظهر است. می خوابم . هنوز خوابم نبرده که موبایلم زنگ می زند راجع به حق التالیف کتابی است که پارسال نوشته ام . باید با کسی تماس بگیرم . می گیرم صحبت ها تمام می شود دیگر نمی خواهم بخوابم . پشیمان شدم . تا ساعت دو روی نوشته هایم کار می کنم . دیگر نمی توانم بیدار بمانم چشمانم سنگین است . می خوابم. نمی دانم چند دقیقه بعد است که با صدای تلفن بیدار می شوم . اشتباهی گرفته .دوباره می خوابم . یک دفعه بعد با صدای جیغ بیدار می شوم . ساعت سه بعد از ظهر است.تعجب نمی کنم . طبیعی است. همسایه ما تا وقتی بچه اش برای صدمین بار صدایش نزند و دادش در نیاید جواب نمی دهد. در خانه ما ساعت های خاصی است که آرامش را به خواب هم نمی شود دید. یازده شب تا دوی صبح و دو تا شش بعد از ظهر. جیغ ادامه دارد. نمی توانم بخوابم . تلویزیون را روشن می کنم با صدای بلند می گذارم روی شبکه هشت. می خوابم . خوابم می برد صدای موبایل بیدارم می کند . موبایلی که هفته به هفته زنگ نمی خورد! از انجمن خوشنویسان است سیستمشان هنگ کرده باید دوباره قبض های پرداخت را ببرم . دوباره می خوابم خوابی تاریخی می بینم درباره بازارهای شیراز و خاندان زندیه و...

ساعت شش بعد از ظهر که بیدار می شوم تلویزیون برنامه ای درباره بازارهای ایران پخش می کند و بازار وکیل شیراز را نشان می دهد. خنده ام می گیرد.یعنی که خواب نبوده ام و همه را شنیده ام . نه امروز روز خوابیدن نبود . شاید هیچ روزی روز خواب نیست و من که عادت به خواب روز ندارم تا حالا نفهمیده ام . سالیانی می شود که توی روز نخوابیده ام.خواب شب چیز دیگری است دیگر نباید بیدار بمانم . برای نوشتن باید فکر دیگری کرد .

نظرات 4 + ارسال نظر
فریبا حاج دایی پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:49 ق.ظ http://fhajdaie.blogfa.com

خوشم میاد. روان، راحت کلمات همین طور می آیند.

سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند.

دانشجو پنج‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ق.ظ

سلام.بیکار بودم گفتم یه سلام بدمو برم.بااااااای

یعقوبی یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:29 ق.ظ

درود بر مریم جان
قشنگ نوشتی ُ‌زنده و زیبا.

درود بر شما. سپاس از لطفتان.

فریده چوبچیان شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:14 ق.ظ

سلام دوست عزیز برعکس من شبها می نویسم چون تمام شب مال من است .وفت خواب تلفن را روی سکوت بگذار .اما خودمانیم آن روز هم تجربه ای بود و خیریتی داشت.شاد باشی خوب بخوابی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد