پس از روزگاری پر از غم و غصه روزی را در کنار خانواده درجایی با صفا گذراندیم جای خالی بعضی چیزها را نمی شود با غصه خوردن پر کرد بایدبی خیال شد باید به صحرا و در و دشت زد
غم هارا به کوه ها سپرد شانه های کوه ها شاید طاقت کشیدنش را داشته باشد .چند ساعتی را فارغ از افکار بیهوده با جمعی چند نفره سپری می کنیم . با بچه هایی شاد و شیطان که انگار از زندان فرار کرده اند.
این همان نوزاد متفکر است که حالا دارد تمام محوطه را زیر پا ر می گذارد. دیگر از فکر کردن خبری نیست حالا شاد و شنگول است هی می خندد و می دود و بازی می کند. چه خبر از سرنوشت دارد چه می داند روزگاری نه چندان دور گرگهایی به کمین شادی هایش نشسته اند .
کاش هیچ دختری بزرگ نمی شد . کاش همه دختر ها پیش از بلوغ می مردند تا اسیر دنیای نامردمی ها نشوند.
خدا کند زمان متوقف شود و دختر کوچولو های ما همیشه شاد باشند و بخندند و غمی در دلشان راه پیدا نکند.
تو مو میبینی و من پیچش مو
اگر بر دیدۀ مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
این عبارتت خیلی جالب بود : انگار از زندان فرار کرده اند.
در ضمن خانوم این زیر نویس و واسه شکلی نوشتی که من خیلی دوست دارم ببینم و متاسفنه شکل لا موجود منه
ببین از پیکوفایل خود بلاگ اسکای استفاده کن
.......
......
در رابطه با خط آخر واقعا آمییییییییییین
همین دعارو هم واسه پسر کوچولوهایی بکن که گیر نازنی ها میافتند
این هم شکل نداره؟ عجیبه چرا پس من می بینمش؟
سلام
منم دخترم مث تو
اما نمی خام خنده هام یه جا توی یه زمانی بلوکه بشه و قشنگیش فقط برای زمان خاص گذشته باشه
زندگی همیشه در جریانه گاهی خوشحال گاهی ناراحت
اگه ناراحت نبودی وجود خوشحالی برانگیختت نمی کرد و اگه خوشحال بودی یادت نبود که الان توی اون لحظه خوشحالی
زندگی جای غم خوردن نیست.
اگه به غم رو بدی هر جای دلت که خواست چادر می زنه و مهمونه ناخونده و مونده می شه