رمان «شکار انسان» نوشته «خوئائو اوبالدو ریبیرو» با ترجمه «احمد گلشیری»
دارای نثری روان و داستانی جالب است. راوی داستان، گروهبان فراری ارتش است
که در تمام رمان، تنها صدای او به گوش می رسد اما طوری داستان را تعریف می
کند که آدم مجبور می شود تا آخر کتاب را یک نفس بخواند برای این که ببیند
بالاخره این آدم کش و شکنجه گر حرفه ای، خودش و گروگان فلک زده اش را به
کشتن می دهد یا نه. عجیب نیست که یک راوی حیوان صفت، بتواند با زبان طنز
گونه، اینطور خواننده را دنبال خودش بکشد و حرفهای فیلسوف گونه اش را تا انتها بزند و بعد هم بمیرد!
این هم نمونه ای از نثر کتاب: «من یه نفر دوست ندارم به مرگ طبیعی بمیرم .
آدم بهتره تو یه درگیری ریغ رحمتو سر بکشه تا پیر بشه هزار و یه عیب و علت
پیدا کنه. »
«آهای آمارو،آهای چشم سفید، الاغ جون ، وختی یه مرد در
میاد باهات حرف می زنه جواب بده خبر مرگت. یکی از این روزا با این اخلاق
سگی که تو داری یه بی پدر و مادر پیدا می شه می فرستت تو هوا و تو همین
قدر وخت داری به دل و روده هات نیگا کنی که ریخته ن بیرون ، ....»