-
صدای پای سوسک!!!
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1395 15:48
صدای پای سوسک می آید. سوسک خودش چیست که صدای پایش چه باشد. . اما من می شنوم مخصوصا وقتی که روی بالشم راه می رود و پاهای اره ایش را روی بالش می کشد. چیزی که اولش بیدارم کرد صدای پایش نبود بلکه چندشی بود که پاهای اره ایش روی تنم ایجاد کرد آخر رفته بود توی پیراهنم. دو دقیقه نیست که او را از توی پیراهنم بیرون کرده و به...
-
توله سگ های شیطان
دوشنبه 11 مردادماه سال 1395 15:48
شبی نیست که یکی از توله سگ های تُخس محلۀ ما، بلایی سر خودش نیاورد و کوچه را روی سرش نگذارد. دیشب هم یکی از این طفلکی ها توی جوی بی آبی به عمق نیم متر افتاده بود و جیغ و داد می کرد. من هم که از این بالا هیچ چیز نمی دیدم فقط صدای گریه و داد و فریاد می شنیدم و دیدم مرد رهگذری با چراغ قوۀ موبایلش توی جوی را می کاود و قصد...
-
ماجرای من و حافظ و قبولی دکترا
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1395 02:19
در تمام دیوان حافظ تنها یک غزل است که ابیاتش با ردیف «برود» تمام می شود: از سر کوی تو هر کو بملالت برود نرود کارش و آخر به خجالت برود دو غزل هم هست که با ردیف «نرود»تمام می شود که یکی از آنها این است: خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود به هر درش که بخوانند بی خبر نرود به فال چندان اعتقادی ندارم اما گاهی محض سرگرمی و از...
-
کتابخانه ملی!!!
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1395 20:04
هر چقدر کتابخانه مجلس را دوست دارم، از کتابخانه ملی بیزارم و هر وقت مجبور می شوم بروم اینقدر فحش می دهم که دک و دهانم تا چند روز درد می کند! آخر آدم اگر یک جو عقل داشته باشد کتابخانه به این مهمی را با آنهمه امکانات می برد می گذارد کله کوه؟ سر تپه؟ یا اگر می برد نباید یک وسیله ای چیزی، حتی یک الاغ، همیشه آنجا بگذارد که...
-
المستشار مؤتمن!
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1395 20:02
بعضی مثل ها دیگر مفهوم خود را از دست داده اند.این جملۀ «المستشار مؤتمن»نیز به همین حال و روز افتاده است! راننده اتوبوس است. از وقتی که مسافر راه مارلیک آزادی شده ام او را زیاد می بینم. قیافه برخی آدمها مثل پنجره خانه ای است که از پشت شیشه اش می توانی تا حدودی نمای داخلی خانه را ببینی! نسبت به این آدم حس خوبی ندارم ولی...
-
معضلی به نام حجاب
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1395 00:35
در قرآن فقط ذر دو آیه به حجاب اشاره شده است . در این دو آیه خطاب به مومنان است نه مسلمانان و ابتدا به آقایان توصیه شده چشمها را فرو ببندند و بعد به خانم ها سفارش حجاب کرده که نوع و رنگ خاصی هم ندارد: قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و...
-
خیرات و مبرات چیست؟
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1395 14:29
وقتی گفتم توی وصیت نامه ام نوشته ام که بخش اعظم دارایی ام صرف امور خیریه شود، فکر همه رفت به سمت کمک به ساخت عتبات و و گسترش حرم ائمه و برگزاری روضه و نذری و ...ناچارشدم اعتراف کنم اتفاقا در وصیت نامه تذکر اکید داده ام و با حروف بولد مشخص کرده ام که به هیچوجه یک ریال صرف اینگونه امور نشود! نه مذهب ستیزم نه مذهب گریز،...
-
تحریم های بی تاثیر
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1395 00:23
من شکی ندارم که تحریمها هیچ تاثیری نداشته است اما یک موضوعی را نمی فهمم. در سالهای نه چندان دور، گر چه نرخ سود وام بانکی بالا بود اما می شد با سپرده گذاری یکی دو ماهه، دو سه برابر مبلغ سپرده ات را وام بگیری و در اقساط سه ساله پرداخت کنی ولی در این دو سه ساله اخیر، هم سود وام افزایش پیدا کرده هم مبلغ وام با کاهش عجیبی...
-
گربه ای که فیل می خورد!
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1395 23:13
مجموعه قصه های الکی پلکی برای گروه سنی «ب، ج و د» نوشته شده. دوست دارم بدانم نظر خوانندگان نسبت به این نوع فانتزی ها چیست؟ گربه فیله را خورد! «فیله خواب بود ، سبیل گربه را دید و گفت: «آخ جون چه طنابی»سبیل را گرفت و رفت بالا، بالای بالا. رسید به چشم های گربه. چشم گربه خیس بود. پای فیله لیز خورد .افتادتو چشم های...
-
شکار انسان!
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1395 23:37
رمان «شکار انسان» نوشته «خوئائو اوبالدو ریبیرو» با ترجمه «احمد گلشیری» دارای نثری روان و داستانی جالب است. راوی داستان، گروهبان فراری ارتش است که در تمام رمان، تنها صدای او به گوش می رسد اما طوری داستان را تعریف می کند که آدم مجبور می شود تا آخر کتاب را یک نفس بخواند برای این که ببیند بالاخره این آدم کش و شکنجه گر...
-
میوه های بهشتی
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1395 23:36
می گفتندانار میوه بهشتی است! و ما هیچوقت نپرسیدیم که«مگر بقیه میوه ها جهنمی اند»؟! همیشه موقع انار خوردن یاد بچگی هایم می افتم که بزرگترها می گفتند توی هر اناری یک دانه بهشتی هست که اگر کسی بتواند بخورد تا چهل روز سیر است، اما تا حالا هیچکس نتوانسته آنرا بخورد چون همیشه یک جوری آن دانه گم می شود! چقدر در حسرت خوردن آن...
-
ما به کجا می رویم؟!
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1395 23:34
این گرد بودن زمین و آسمان و چرخیدن های مکرر بدجوری ذهنم را درگیر کرده. فکر می کنم اگر قرار باشد ما و زمین و منظومه شمسی همینطوری الکی دور هم بچرخیم و همین چیزهای تکراری را ببینیم، پس بقیه این آسمان بی در و پیکر برای چیست؟ ما که یک گُله جا بیشتر نگرفته ایم توی این کائنات، پس آن ورهای دیگر چه خبر است که قرار نیست ما...
-
سن کلار و برده داری
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1395 23:32
توسل به مذهب، ساده ترین راه است برای توجیه کارهایی که دوست داریم انجام دهیم. باز هم کلبه عموتم سن کلار مردی است که چند برده دارد اما نظرش با همسرش که برده ها را با آدمهای عادی متفاوت می داند فرق دارد به نظر او جدا کردن برده ها از خانواده و شوهر و زن و فرزند، کاری انسانی نیست؛ اما همسرش ، عقاید او را معلول بی دینی او...
-
مسأله زنان و...
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1395 23:26
هر وقت کتاب «دا» را بنا بر اجبار و مقتضیاتی می خوانم سؤالات عجیبی برایم پیش می آید که نمی دانم از که باید بپرسم. البته می دانم ایراد از فهم من است و بر راوی و نویسنده و تحسین کنندگان و جایزه دهندگانش ایرادی وارد نیست. مهمترین سؤالاتی که طی خواندن این خاطرات برایم پیش آمده این است که آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟ و...
-
این طفلکی ها
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1395 23:21
آیا می توانی ترس او را تصور کنی؟ بوی خون، بوی مرگ و دستان قوی بیرحمی که تو را به سوی مسلخ می کشانند. دنیا جلوی چشمانت تیره و تار میشود و تو میدانی که راه گریزی نداری، چاقویی که به زودی روی گردن تو قرار می گیرد و آن درد غیر قابل تصور...
-
تاریخ گند و گند تاریخی
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1395 23:15
مغزم دارد منفجر می شود! دو سه روزی است که اجبارا دارم روی اسناد فساد اداری خاندان پهلوی کار می کنم و غرق شده ام توی اینهمه فساد از نوع اختلاس،رانت خواری، زمین خواری،رشوه خواری، قاچاق کالا،مواد مخدر و....و...و..تازه اینها غیر از فساد اخلاقی و کثافتکاری های دیگر است که حالم را دارد به هم می زند. چطور می شود اینهمه آدم...
-
حکایت و ما و خدایمان
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1395 23:14
این جوجوهای خوشگل که مدتهاست روزی چند بار می آیند اینجا دانه می خورند، از من می ترسند. تا ببینند به پنجره نزدیک می شوم، فرار می کنند. یعنی اینها نمی دانند آنکه دانه برایشان می ریزد منم؟یا شاید می دانند ولی از من برای خودشان خدایی ساخته اند که قرار است روزی آنها را بگیرد و شکنجه کند و انتقام دانه هایی که خورده اند...
-
چرا تعارف؟
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1394 15:51
این مردم کی می خواهد تعارف کردن الکی را کنار بگذارند و درست حرف بزنند؟! قرار کاری دارم. طرف می پرسد شما می آیید جای من یا من بیایم؟راهش دور است، اما پول آژانس را می دهد. قبلا هم رفته ام. برای همین می گویم هر طور شما راحتید. اصرار می کند که نه هر جا شما بگویید. می گویم خوب اگر اینطور است شما بیایید دانشگاه. آنوقت است...
-
کرامات صوفیه
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1394 15:50
امان از این دروغ های عجیب صوفیه! آدم باید خیلی بیچاره باشد که از هر طرف می رود به دیواری از دروغ برخورد کند. تاریخ می خوانیم دروغ است. می رویم سراغ تصوف می بینیم دروغ در دروغ است.این هم نمونه ای شایع از کرامات صوفیه:«سرى را از صبر پرسیدند، سخن در آن همى گفت کژدمى بر پاى وى افتاد در وقت چند باره بزد، وى ساکن بود گفتند...
-
فتح الله بی نیاز جایگزین ندارد
جمعه 27 آذرماه سال 1394 13:05
بیش از دو ماه است که دیگر نیست . مثل همه روزهایی که بود هر روز یادش کرده ام . کتابهایش از روزی که مهربانانه برایم فرستاد همیشه روی میزم بوده است نه برای تزئین؛ برای این که هر جا در ادبیات معاصر گیر می کنم باید به اینها رجوع کنم. اما حالا هر وقت به اینها نگاه می کنم حسرت می خورم برای نبودنش و این که جایگزینی ندارد و...
-
هزار وعده خوبان یکی وفا نکند(داستان)
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1394 12:59
آمده بود مرا ببرد . خودش گفت . خیلی ساده در زد آمد تو، در را بست و همانجا ایستاد و بی هیچ حرفی گفت:« آمده ام ببرمت!»به همین سادگی! چقدر خوشگل و ترگل ورگل بود از دفعه آخری که دیده بودمش جوانتر بود معلوم بود غم و غصه ای ندارد. ایستاده بود همان دم در. انگار می ترسید اگر بیشتر بیاید تو دیگر نگذارم برگردد. چه باید می گفتم؟...
-
اعتماد بیجا
دوشنبه 20 مهرماه سال 1394 22:27
من توی کار این مردم مانده ام. اعتماد بیجا چرا؟ بعد از بیش از یکسال رفته بودم کتابخانه ملی. همین که کتابهایم را گرفتم و آمدم پشت میزی قرار بگیرم و شروع به کار کنم، خانم کناری ام، بلند شد و لپ تاپ و کتابهاش را به من سپرد و رفت که یک ساعت دیگر بیاید اصلا هم فکر نکرد ممکن است همین که پایش را بگذارد بیرون؛ من اینها را...
-
رضا امیر خانی و رسم جدا نویسی
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1394 21:55
بیوتن، ارمیا، منِ او،از به، ناصر ارمنی، قیدار و...اینها کتابهای رضا امیر خانی هستند. رمان ها و داستان هایی بسیار خوب و ارزشمند از نویسنده ای خوش فکر، با استعداد و قلمی جذاب؛ اما من این کتابها نمی خوانم یعنی نمی توانم بخوانم. غیر از من او و ناصر ارمنی که پیشتر ها خوانده ام و کمی متفاوتند بقیه برایم قابل خواندن نیستند....
-
خاطرات موشانه
سهشنبه 18 فروردینماه سال 1394 22:25
این موش های خپل و خوشگلِ توی جوی ها و باغچه های تهران مرا یاد خاطرات موشانه ام می اندازند. بچه که بودم یک کتاب داستانی داشتم که عکس چند تا موش خپل خوشگل داشت که لباس های رنگارنگی پوشیده بودند و کارهای بامزه ای می کردند. من همیشه دلم می خواست یک موش بگیرم و لباس تنش کنم ببینم به همان خوشگلی می شود یا نه. یکبار هم این...
-
خانه تکانی دم عید
چهارشنبه 27 اسفندماه سال 1393 00:10
امروز دیگر خودم را تعطیل کردم شاید تا روز عید. آخرین فایل سال 93 را صبح فرستادم رفت بعد هم کرکره را کشیدم پایین و هر کسی تماس گرفت، گفتم تعطیل است، خوب من هم کار و زندگی دارم من هم شب عید دارم من هم کارهای نکرده دارم. حالا از صبح شروع کرده ام به خانه تکانی! عین همه کارهایم عجولانه و سریع. حالا توی خانه مان سگ می زند...
-
ناطور دشت
شنبه 27 دیماه سال 1393 20:06
«ناطور دشت»از آن رمانی هایی است که دلم نمی خواهد تمام شود، اما یک روزه نصف بیشترش را خواندم. توفیق اجباری بود البته. این روزها دچار بی حوصلگی ادواری شده ام و حوصله کار کردن ندارم. اینجور وقتها همانطور که دراز کشیده ام روی تخت، دست می برم زیر یکی بالش ها و یکی از کتاب هایی را که توی نوبت است بیرون می کشم. این دفعه...
-
دفتر صوفی
شنبه 27 دیماه سال 1393 20:03
مدتی است که به حکم اضطرار و توفیق اجبار اشتغال یافته ایم بر خواندن کتب صوفیان و مشایخ عرفان . گرچه میان من و ایشان نه الفتی است از سر ظاهر نه تمایلی است در باطن، اما از دقت و تتبع در آثار ایشان گریزی نیست که آشی است که خود پخته ایم و طنابی بر گردن خویشتن آویخته! اما بعد، غرض از این گفتار نقد حکایات خنده آوری است که در...
-
فریده چوبچیان و آثارش
جمعه 12 دیماه سال 1393 22:22
به گزارش لنگرنیوز، در بیست بهمن 1333 در آنسرمحله ی لنگرود چشم به جهان گشود .کلاس نهم دبیرستان ازدواج کرد و به تهران رفت و تا کلاس یازدهم متفرقه درس خواند. بعد از تغییر روش آموزش، سال چهارم نظری را مجدد ادامه داد و درسال 64 موفق به اخد دیپلم شد. کارشناسی تخصصی ادبیات کودک و نوجوا ن را در سال 86 دریافت کرد.بنا به...
-
زندگی مسالمت آمیز با اجنه
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1393 00:39
عینکم گم شده، چند روزی است . مثل همه چیزهایی که خود به خود گم می شود و خودش پیدا می شود. دوباره پس از جست و جویی طولانی در خانه، نشسته ام و زیر لب می گویم، «هر چی بردی بیار بذار سر جاش، جن شیطون!»شوخی دارد انگار. بار اولش که نیست . نمی دانم عینک به چه دردش می خورد. جن ها عینک هم می زنند؟ اصلا چشمهایشان کجایشان است؟!...
-
سیب و کتاب!
سهشنبه 14 مردادماه سال 1393 22:56
آب دارد دنیا را بر می دارد. سرِ بلندی ایستاده ایم. آبِ دریا ها دارد بالا می آید. تا بالای بلندی که ما هستیم هم آمده. هنوز تا زانوست اما هی دارد می آید بالاتر. عده ای از ترس آب، رفته اند توی اتاقکی نشسته اند.من هم کتاب قطوری گرفته ام دستم. نمی دانم چه کتابی است. با دو همراه، تصمیم می گیریم برویم سر کوه دماوند. یکیشان...