هیچ آدمی بی دغدغه نیست . من هم مثل همه آدمها برای خودم اندیشه هایی دارم و افکار پریشان و دغدغه هایی ناتمام. یعنی تا می آیم یک چیزی را فراموش کنم اتفاقی دیگر می افتد که می شود کابوس شبهایم. کابوس اتفاقاتی که قبلا افتاده و دیگر تکرار نخواهد شد اما انگار از ناخودآگاه من بیرون نمی رود و در دنیای موازی هنوز در جریان است و در خوابها خودش را نشان می دهد. من بی اغراق یکی از بی مشکل ترین آدمهای دنیا هستم که قدر خودم را می دانم. نه این که هیچ غم و غصه ای نداشته باشم و از همه چیز بی نیاز باشم. بی مشکل بودن من در این است که تک و تنها برای خودم زندگی می کنم و درگیر نظام ارباب رعیتی و نظام برده داری و اینجور چیزها نیستم و در اطرافم آدمهای خوبی از فامیل گرفته تا دوست و آشنا دارم که با حفظ فاصله با هم تعامل داریم. اما گاهی کارهای احمقانه ای از سر دلسوزی و دل رحمی انجام می دهم که همچون ماری که در آستین پرورده باشی پشیمانی به بار آورده همه لحظات زندگی را درگیر می کند. کابوسهای من برگرفته از همین حماقتهاست. پس از گذر از آن سالهای دور پر از مشقت و آزادی و رهایی که روزگاری را پس از آن در آرامش زیستم، احمقانه ترین کار ممکن در این روزگار را انجام داده و آرامشم را در دو مرحله بر هم زدم. اولی عشق بچه داری و فرزند پروری بود که بلایی بر سرم آورد که مسلمان نشنود کافر مبیناد.دو سال عذاب جسمی و روحی و وجدانی و نقصان مایه و شماتت همسایه به پایان رسید و ما برگشتیم سر خانه اول خوشبختی مان که البته آب رفته هرگز به جوی باز نخواهد گشت. دومی نیز پیشنهاد کمک به زنی خودشیفته بود که سالیانی روی پلیدش را پنهان ساخته و مرا فریفته رفتار به ظاهر خوبش کرده بود. این دومی دیگر در حکم مرگی خود خاسته بود که یک سال آزگار امنیت خانه ام را خدشه دار کرد و خواب و آرامشم را بر هم ریخت و در عوض به من آموخت، «کلید خانه ام را نباید به دست غیر بدهم حتی اگر فرشته آسمان باشد». خدا را شاکرم که سرانجام پس از تحمل سختی ها ، دوران پر از عذاب به پایان رسید و ملکه عذاب را از خانه راندم اما آیا کابوس شبها را نیز می شود از خانه ذهن راند؟ این روزها مدام از خود می پرسم دفعه بعد چه غلطی می خواهی بکنی؟ می توانی مثل آدم سر جایت بنشینی و کاری به کار بدبخت بیچاره های دور و برت نداشته باشی و عاقبت سر سالم به گور ببری؟