-
باران
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 21:04
نمی دونید چه کیفی داره که تو یه شب بارونی به مهمونی دعوت بشی و موقعی که با ذوق و شوق لباس می پوشی و از خونه می ری بیرون چشمت بیفته به یه دریاچه مصنوعی که جلوی خونه ات درست شده و اجازه نمیده پاتو ازخونه بگذاری بیرون! از اون بهتر اینه که از یه کار سخت روزانه برگشته باشی و موقع رفتتن به خونه با همون دریاچه مواجه بشی که...
-
یادداشتهای یک مرده(داستان)
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 12:58
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 باور کنید این قصه واقعی است خوابیده بودم. چهل سال بود . آرام و راحت . هیچکس صدایم نمی کرد. قرار بود تا صبح محشر بخوابم ؛اما خوابم را نه صور اسرافیل که گرپ گرپ کلنگ قبر کنی آشفته کرد. یکدفعه دیدم صدایی می آید . بیل و کلنگ ها آمده بودند . چه خبر شده ؟...
-
خانه قدیمی
جمعه 12 آبانماه سال 1391 00:27
کتاب خانه قدیمی با نه داستان کوتاه نوشته فریده چوبچیان دومین بار منتشر شده است. داستان های این مجموعه همانطور که از نامش پیداست همه درباره گذشته اند و تمام داستان ها واژه قدیمی را در نام خود دارند: خانه قدیمی،زن قدیمی، نویسنده قدیمی و... داستان ها دارای نثری روان و پخته و تصویرپردازی های قابل قبولی است . صمیمیت گفت و...
-
پستانک کودکی ام کجاست؟
شنبه 6 آبانماه سال 1391 18:56
تابستان 1350
-
چه روزهایی بود!
شنبه 6 آبانماه سال 1391 18:49
نوروز1376
-
بچه های دوست داشتنی!
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 23:41
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 شب است . ساعت یازده. کارهایم تمام شده. وقت آرامش و استراحت است . وقت کتاب خواندن است . دارم کتاب می خوانم یکی از رمان های زولا. غرق در رمانم که صدای جیغ و داد و بازی بچه های همسایه بلند می شود. همانها که روزها دم در بازی می کنند و یکسره یا صدای...
-
دسته گلی برای خودم!
جمعه 14 مهرماه سال 1391 17:45
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 از دفتراسناد رسمی که بیرون آمدم، یکراست رفتم گل فروشی و به مناسبت خرید خانه تازه برای خودم یک دسته گل خریدم!در راه که می آمدم از جلوی مغازه لوازم خانگی گذشتم و حیفم آمد که یک کادو هم نخرم !یک دسته گل خالی که خجالت آور است. یک گلدان خیلی قشنگ برای...
-
ژرمینال
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 01:30
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 چند روزی است سرگرم خواندن ژرمینال امیل زولا هستم .خواندن این کتاب 555 صفحه ای یک هفته طول کشید یک هفته ای که شب ها گاه تا نزدیک صبح به خواندن مشغول بودم . کتاب عجیبی است . آثار زولا همه عجیبند . هیچکدام به هم شبیه نیستند و همه به نوعی شبیه همند ....
-
تقدیر
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 12:19
گاهی هـزار هـزار دعا مستجاب نیست گاهی نخوانده قرعه به نام تو می شود
-
پاسخ های طلایی
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 15:50
به دانشجویانم قول داده بودم در صورت نوشتن پاسخ های عجیب و غریب در برگه ی آزمون نوشته ها را با نام خودشان در وبلاگ بگذارم.این هم از آزمون تازه و پاسخ های طلایی دانشجویان: الف- ابیات و عبارات زیر را به فارسی روان برگردانید: 1- من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن گر وی به تیرم می زند اِستاده ام نُشاب را پاسخ درست: من...
-
اینهمه دختر!
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 18:54
بالاخره این دخترمان هم یک ساله شد. این یکی هم دو سه روز پیش دو ساله شد و این یکی یکماه پیش هشت ساله و آن دیگری یکماه دیگر دوازده ساله می شود و.... حالا چرا ما اینقدر دختر داریم؟ لابد پسرها جرأت دنیا آمدن ندارند یا می دانند تو این دنیا چه خبرهاست و نمی آیند. دختر ها هم اگر می دانستند نمی آمدند. اما چه کار کنیم که...
-
اندر حکایت دیسک کمر!
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1391 23:50
دکتربیمارستان عکس ها را با دقت نگاه کرد و گفت:بععععععععععله! پاره شده ! دیسک را می گفت دیسک کمر من را ! خندیدم و گفتم : خوب حالا چه کار کنیم دوختنیه یا چسبوندنی؟! دکتر نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت :بخواب ببینم. مثل بچه ی آدم خوابیدم روی تخت. پای راستم را آرام بالا آورد. طوری نشد.پای چپم را تا نیمه بالا آورد که دادم...
-
روزی پر از بی خوابی
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 22:14
عجب روزی بود امروز که بعد از مدتها خانه ماندم . دو روز توی خانه ؟ عجیب است برای من که هیچوقت خانه نشین نیستم . جمعه که از بس کار بود نفهمیدم چطور گذشت اما امروز دیگر تاریخی شد. شب که از فرصت سکوت استفاده کردم و تا صبح مشغول نوشتن بودم . داستانی تازه با گرفتاری های خودش که نیاز به سکوت مطلق و تمرکز دارد. صبح که خوابیدم...
-
دردهای بی درمان!
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 23:12
دکتر علی شریعتی : دیشب که نمیدانستم به کدام یک از دردهایم بگریم ، کلی خندیدم.
-
روز زن؟
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 13:45
دوباره روز زن فرارسید. مثل هر سال. همه چیزش مثل هر سال. ویژه کردن یک روز به نام زن و یادآوری روزگار عزت زن کار خوبی است اما در جامعه ما این روز تبدیل می شود به جنگ و جدالی بین زن و مرد و ابداع پیامک های طنز برای کوبیدن یکدیگر. همه اینها یک طرف اختصاص اینروز به سالروز میلاد حضرت زهرا یکطرف. همه مشکلات ما این است که...
-
تفاوت زن و مرد
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 15:02
اگر به دنبال گفته شده ها هستید از یک مرد بخواهید . اگر دنبال انجام شده ها هستید از یک زن کمک بگیرید. مارگارت تاچر
-
امان از این بچه ها
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 20:24
عجب پشمایی دارییییییییییییییی! یکی به داد من برسهههههههههه
-
آزمون دکتری
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 12:37
آزمون دکتری نیمه متمرکز سازمان سنجش دومین بار برگزار شد با همان ضعف های سال پیش . شاید کمی کم تر. آزمونها با نیم ساعت تاخیر برگزار شد مثل همه آزمون های دکتری! آزمونهای تخصصی صبح طی دو ساعت با صد سوال برگزار شد. و آزمون زبان انگلیسی و هوش استعداد تحصیلی طی چهار ساعت با صد و شصت سوال. سوالهای زبان و هوش آنقدر مشکل بود...
-
آخیش! خسته شدم بس که خرگوش پر بازی کردم!
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 21:35
چه ساندویچ خوشمزه ای! نوشابه نداریم؟! یواش بچه جون خفه ام کردی!
-
شهر گربه ها
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 12:21
شهرگربه ها نام کتابی تصویری است به طول چهارمتر که شامل تصاویری است بسیار زیبا برای کودکان پیش دبستانی. کودکان می توانند از روی تصاویر داستان را تعریف کنند. در پشت صفحات کتاب همین تصاویر به صورت بی رنگ چاپ شده که توسط کودکان رنگامیزی می شود. این کتاب که فضایی بسیار شاد از شهری کامل را نشان می دهد توسط نشر دیبایه به چاپ...
-
لحظه ای با سهراب
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 12:14
دشت هایی چه فراخ! کوههایی چه بلند ! در گلستانه چه بوی علفی می آمد من در این آبادی ، پی چیزی می گشتم : پی خوابی شاید ، پی نوری ، ریگی ، لبخندی . پشت تبریزی ها غفلت پاکی بود ، که صدایم می زد . پای نی زاری ماندم ، باد می آمد ، گوش دادم : چه کسی با من حرف می زد ؟ سوسماری لغزید راه افتادم . یونجه زاری سر راه ، بعد جالیز...
-
ساقی بیار باده
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1391 18:37
ساقیا آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرواد از یادت
-
نوروز آن سال ها
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 13:21
بچه که بودیم هر سال سفره هفت سین می چیدیم.یک ماهی قرمز هم درون یک تنگ بلورین مهمان سفره مان بود . ما بچه ها دور سفره می نشستیم و قصه گوش می کردیم قصه عمونوروز و خاله نوروز : خاله نوروز روز آخر هر سال خانه اش را تمیز می کند چون قرار است عمونوروز بیاید . اما در لحظه اخر خوابش می برد و عمونوروز که می آید دلش نمی آید او...
-
نوروز خجسته باد
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 11:47
سال نو می آید. مثل پارسال مثل پیرارسال مثل هر سال . پارسال سال خوبی بود یا نه ؟ امسال سال خوبی خواهد بود یا نه؟ این پرسشی است که هر سال در همین روزها به ذهنها خطور می کند . گاهی پاسخی برایش می یابیم گاه نه . روزهای خدا همه یک جورند. سال های خدا همه مثل همند. نه خوبند نه بد. ماییم که خوب و بدش را رقم می زنیم و سعد و...
-
جایزه یا جریمه؟
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 20:29
آن زمان ها مدرسه می رفتیم یادم هست که به شاگرد اول و دوم و سوم جایزه می دادند و ما چقدر تلاش می کردیم که بتوانیم جزو نفرات اول باشیم و جایزه بگیریم . جایزه هایی که بعدا فهمیدیم خانواده ها تهیه می کنند نه اولیای مدرسه . آ زمان جایزه عبارت بود از دفتر نقاشی و مداد و خودکار و خلاصه لوازمی که هم ارزان قیمت بود و هم به هر...
-
سیمین به دیدار جلال رفت.
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 20:32
سیمین هم رفت! نویسندۀ : سووشون ، شهری چون بهشت، به کی سلام کنم؟،جزیرۀ سرگردانی، ساربان سرگردان و... و از همه مهمتر: همسر جلال آل احمد، که پس از گذشت بیش از چهل سال از مرگ جلال، همچنان تنها زیست و هنوز حلقۀ پیوند جلال را در دست داشت! اولین بانوی نویسنده ایران، جامعه ادبی را برای همیشه ترک کرد و چندان بی سر و صدا و...
-
بخندیم؟
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 18:10
روز های بعد از آزمون پایان دوره برای مدرسان، روزهای پرکاری است. هر چقدر درس گفتن در کلاس لذت بخش است، در عوض تصحیح اوراق کسل کننده و اعصاب خرد کن است؛ اما گاهی در میان نوشته های دانشجویان به چیزهایی بر می خوریم که بدون این که شادی آور باشد خنده دار است و شاید کار این دانشجویان از گریه گذشته که باید بهشان خندید . سال...
-
می گذرد
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 15:53
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت تلخى و خوشى و زشت و زیبا بگذشت پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد در گردن او بماند و بر ما بگذشت
-
کاش زمان متوقف می شد!
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 14:34
پس از روزگاری پر از غم و غصه روزی را در کنار خانواده درجایی با صفا گذراندیم جای خالی بعضی چیزها را نمی شود با غصه خوردن پر کرد بایدبی خیال شد باید به صحرا و در و دشت زد غم هارا به کوه ها سپرد شانه های کوه ها شاید طاقت کشیدنش را داشته باشد .چند ساعتی را فارغ از افکار بیهوده با جمعی چند نفره سپری می کنیم . با بچه هایی...
-
آغاز سال تحصیلی
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 11:31
امروز رفتم مدرسه!بعد از سال ها . یادم نیست از کی مدرسه نرفته ام . شاید از آن زمان که معلم ابتدایی بودم . بیست سال پیش. دیشب که می خوابیدم نمی دانستم امروز باید بروم مدرسه . نیمه شب بود که زنگ تلفن بیدارم کرد . خبر مرگ بود. مرگ یکی از زنان جوان فامیل . هم سن و سال من . دلم می خواست بگویم خوش به حالش. نگفتم. وقتی دوباره...