من تنها و خوشبختم، من خوشبخت و تنهایم. این جملهها را روزی هزار بار تکرار می کنم؛ اما این خوشبختی مانع از این نیست که نگران آینده نباشم. پیمانه عمر کم کم دارد پر می شود. مگر عمر مفید انسان امروزی چقدر است؟ گمانم چند سالی هم قاچاقی زندگی کرده ام و حالا از خودم می پرسم: چرا کاری نمی کنی؟؟؟ قرار نبود تو هم عین سیاهی لشگر بیایی توی این دنیا و بی رد پایی بروی. چندین رمان و مجموعه داستان و چندین طرح پژوهشی ناب که باید تبدیل به کتاب شود نیمه کاره مانده است و من درگیر کارهایی هستم که با درآمدش زندگی زیبایم را بچرخانم و چه تأسف بار است که هر چه در این کار استخوان خرد کرده و دود چراغ خورده ام نتیجه ای درخور نداشته است و تنها حسنش ازدیاد اطلاعات و به روز ماندن و دایم در حال تحقیق و نوشتن بودن است اما درآمد؟ سال به سال دریغ از پارسال. اگر در روزگاری نه چندان دور با درآمد همین شغل می توانستیم چندین نفر را سرپرستی کنیم، یکی دو سالی است که فقط می توانیم کلاهمان را بچسبیم که باد نبرد. اگر مغز اقتصادی نداشتیم و با ترفندهایی ارزش پولمان را حفظ نمی کردیم که حالا همین را هم نداشتیم. اما همه اینها به کنار کم کم باید سر و سامان بدهیم به کتابها و نانوشته هایی که مغزمان را درگیر کرده و اگر ننویسیم در آن دنیا هم چشممان به دنبال کاغذ و قلمی است برای نوشتن. کاش بتوانیم آرام در گور بخوابیم. بی دغدغه کارهای نکرده!