-
احکام پاکی در اوستا
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 22:09
درود بر روان نیاکان باستانی ما که پلیدی را می شناختند و احکام آنرا نیز می دانستند. این هم نمونه ای از اوستا: اوستا ، جلد دوم، صفحه 726 بند 46-49(وندیداد فرگرد ششم) پرسش : ای دادار جهانِ استومند!ای اشَوَن! دروج«نسو»{پلیدی مردار}تا چه اندازه از آبی روان را به گند و پلیدی و ناپاکی می آلاید؟ اهوره مزدا پاسخ داد: سه گام از...
-
انتظار
جمعه 20 تیرماه سال 1393 12:11
امشب هم نمی آید. آمدنی بود تا حالا پیدایش شده بود. انتظار چیز بدی است. حالا من هی سر خودم را گرم می کنم با این کار و آن کار که فکر و خیالات موهوم دامنم را نگیرد ولی خیلی هم نمی شود بی خیال بود. دیر کرده. عهد کرده ام تا نیاید، نروم بخوابم. هر چقدر خسته باشم و مغزم به دوران افتاده باشد، تا خوابم نیاید نمی توانم بخوابم....
-
محبوبیت سگ نزد ایرانیان
جمعه 20 تیرماه سال 1393 12:08
خروس و سگ در اوستا محترم شمرده شده اند و در روایات نیز کشتن آنها گناه است . در بُندَهِش نیز آمده است:هر گاه نان خورند، سه لقمه از خود بازداشته به سگ دهند و اگر سگی به راه خفته باشد، نشاید که پای سخت بر زمین نهند که بیدار شود. هرگاه سگ بانگ زند،دیو و دروج از خانه دور گردند.
-
غزل گفتی و دُر سفتی...
پنجشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1393 23:25
غزل گفتی و دُر سفتی، بیا و خوش بخوان حافظ که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریا را حافظ از آن دسته شاعرانی است که می شود از چند بعد به شعرش نگاه کرد. از ابعاد زیبایی شعر حافظ، تصویر سازی است که به همراه موسیقی درونی و بیرونی، فارغ از بعد معنایی اش برای مخاطب لذت بخش است. عوامل بسیاری باید جمع شوند تا شعری ساخته شود که...
-
اندر حکایت ضمایر متصل
یکشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1393 23:18
در میان ضمایر فارسی قومی هستند؛ موسوم به: «ضمایر متصل»، یعنی «پیوسته». اینها چنانکه از نامشان پیداست همیشه به اسم پیش از خود می چسبند. این ضمایر عبارتند از :« م ، ت ش، مان، تان، شان » این حضرات، تنها در چهار موردِ استثنایی به اسم نمی چسبند: زمانی که اسم به یکی از حروف«ا، ی، و،ه»ختم شود که در این صورت این ضمایر به...
-
فردا
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1393 14:40
از دور که نگاهش می کنم فرداست.همین که نزدیک می شود می بینم امروز است. این روزها کی می خواهند نقابشان را بردارند تا امروز و فردا را بشود تشخصی داد؟یعنی می شود روزی فردایی بیاید که امروز نباشد آنوقت من با خیال راحت، فردا کارهایم را انجام دهم؟!
-
حرف حساب
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1393 14:39
گاهی حرف حساب، حتی اگر به ناحق از دهان آدم نا حسابی هم در آید به دل آدم می نشیند. اما فقط گاهی. مثل این جمله ای که توی رمان همسایه ها از دهن رئیس زندان در می آید؛ که نه آدمش حسابی است نه حرفی که می زند حق است اما در جای خودش حرف قشنگی است:«گاهی آدم به این نتیجه می رسه که نجابت، نجاسته...گاهی آدم به این نتیجه می رسه که...
-
شبیه هیچ کس نبود
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1392 19:03
پله ها را بالا می روم و می رسم پشت در ورودی آپارتمان. حفاظ در قفل است؛ همان طوری که خودم قفل کرده بودم. غیر از آن، یک قفل بزرگ هم زده ام رویش. درِ خود آپارتمان هم قفل است؛ ولی نمی دانم چرا حس می کنم کسی داخل خانه است! با تردید همه قفل ها را باز میکنم. در را با احتیاط باز می کنم. اول خوب توی خانه را تا جایی که می شود،...
-
خیلی دیر شده!
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 10:55
دارم می روم بیمارستان. یک ماه پیش هم رفته بودم . آن زمان گفتند دیر شده، باید زودتر می آمدی! وقتی منشی دکتر زنگ زد که پاشو بیا،یادش آوردم که گفتند دیر شده ؛اما او گفت حالا بیایید شاید امیدی باشد. دارم می روم شاید امیدی باشد .قلبم تیر می کشد. خیلی نگرانم خدا کند بیخودی نگفته باشد بیایم. اینهمه راه . از اتوبوس که پیاده...
-
این حواس پرت
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1392 23:55
چیزهای مهمی را توی اتوبوس جا گذاشته ام. رسیده ام متروی بهارستان و یکدفعه می بینم دستم خالی است. فقط یک کیف روی دوشم مانده است! می روم کتابخانۀ ارشاد. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده . کتاب همسایه ها را ندارند. کتابخانه ارشاد! امروز لازمش دارم. مشکل شد دو تا. تا شب کلی کار دارم هزار جا باید بروم. وقت برای خرید کتاب و پیگیری...
-
آب زلال
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1392 20:46
لوله ترکیده بود، توی محل. چند ساعتی آب قطع بود. وقتی آمد، شیر را که باز کردم گل بود که پایین می آمد. گلی غلیظ که کم کم رقیق شد و بعد محو شد و آب زلال شروع کرد به جاری شدن. درست عین غم و غصه هایی که یکباره بعد از تحولی عظیم در زندگی، شره می کند توی دل آدم، توی مغز آدم و بعد کم کم رقیق می شود و یکباره می بینی چنان...
-
خودم را جا گذاشته ام!
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1392 20:44
گاهی اوقات خوب است آدم چیزهایی را جا بگذارد. چیزهایی هست که آدم را وابسته می کند بدون اینکه نیازی به آنها باشد وقتی گمشان می کنی می فهمی که نبودنشان چیزی را عوض نکرده.بعضی آدمها را هم باید توی خاطرات گذشته جا گذاشت و گمشان کرد اما وای به روزی که آدم خودش را جا بگذارد و گم کند!
-
امسال هم گذشت!
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1392 20:43
سال 92 سال شلوغی بود. این آخریها شلوغ تر هم شده. امسال اینقدر سرم شلوغ بود که نفهمیدم چطور گذشت. با اینکه سال خوبی نبود و کلا در حال غر زدن بودم، ولی زود گذشت. امسال عزا داشتیم، عروسی و بله بران و عقد کنان و مولودی و مهمانی و جشن تولد و از این دست مراسم هم فراوان داشتیم. چند تا بچۀ زلزله هم به فامیل اضافه شد. چند تا...
-
خالقزی
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 18:36
خالقزی مرده بود . هیکلش از زیر چادری که رویش کشیده بودند به بچه ای نحیف و لاغر می مانست . چادر را کنار زدم چشم های برجسته اش زیر پلک های بیحال خوابیده بود و چین های صورتش با گونه های برآمده اش در ستیز بود. آرام خوابیده بود انگار بچه ای که بعد از لالایی حزن انگیز آرامی به خواب عمیقی فرو رفته باشد . چادر سیاه را که رویش...
-
با قرآن هم شوخی؟
شنبه 28 دیماه سال 1392 14:33
«همیشه هدف وسیله را توجیه نمی کند. این نوع تبلیغات، گذشته از آنکه شوخی بسیار زشتی با کتاب آسمانی است؛ نتیجه ای هم جز دور کردن جوانان از قرآن و خدا ندارد.»: فیلتر شکن رایگان و قانونی دانلود رایگان فیلتر شکن (Strong Filter Crusher) و وی پی ان رایگان و قانونی ( Sachs vpn proxy ) قوی و پر سرعت . لازم است در استفاده از...
-
گربه
یکشنبه 17 آذرماه سال 1392 10:36
گربه حیوان قشنگی است . گربه حیوان بلایی است . گربه حیوان باهوشی است از همه مهمتر اینکه گربه حیوان بازیگوشی است . شاید بازیگوش ترین حیوان. او همه چیز را اسباب بازی می بیند. از در و دیوار بالا می رود همه چیز را پرت می کند قل می دهد اویزان می شود خلاصه از هیچ چیز نمی گذرد حتی خرگوش نازپروردۀ صاحبخانه را هم به شکل اسباب...
-
پدر عشق بسوزد
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 00:08
آدم باید خیلی بی عقل باشد در این دوره دنبال علم و هنر برود و من یکی از آن بی خردان بزرگم. گفته بودند عاشقی آخر و عاقبت ندارد؛ گوش نکردم یکی نبود بگوید نستعلیق به چه کارت میاید برو هنر پول در آوردن را بیاموز!حالا فقط می توانم از قول شهریار بگویم: پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم!
-
گریه نکن عزیزم، من پیشتم!
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 17:33
-
گربه های بی پناه
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 17:32
میخوام تا میتونم از آفتاب انرژی کسب کنم فقط خدا میدونه چند وقت دیگه که برف و سرما شروع میشه عاقبت من و امثال من چی میشه؟ از گرسنگی.. از بی خانمانی... از خوابیدن در سرما... خدایا به داد ما در این سرزمین بی رحمی ها بــرس
-
نقاشی خانۀ تازه
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 17:31
بساطی داریم این روزها؛اما هیچ چیز بهتر از دوست خوب نیست. دوستان خوب من از تعداد انگشتان یک دست هم کمترند. حالا یکیشان که گرفتاری اش کمتر بوده، آمده تا با کمک هم خانۀ نو را آماده کنیم؛ ولی مگر به این سادگی ها تمام می شود کار رنگ زدن و شستن در و دیواری که معلوم نیست چند سال دست مستأجر بوده و تمام تنش آبله دار است. ما هم...
-
مسلمان؟
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 23:41
امروز خیلی خندیدم . به خودم، به کارم و به رئیس محترمی که بالاخره به قولش عمل کرد و حساب و کتاب کار دوماهه ام را رسیدگی کرد. خندیدم چون یاد یکی از داستانهای کوتاه چخوف افتادم. همان داستانی که مردی متمول به حساب و کتاب خدمتکارش رسیدگی کرد و حقوقی خیلی پایین تر از آنچه قرار بود به او داد. نه داستان خنده دار بود نه کار و...
-
«خیالی بیش نبود!»
یکشنبه 5 آبانماه سال 1392 21:28
راننده ای جلوی پایم می ایستد و هی بوق می زند هی بوق می زند هی بوق می زند!محل نمی گذارم آخر من هیچوقت سوار ماشین شخصی نمی شوم مخصوصا در این صبح کلۀ سحر که هنوز هوا تاریک است. حالا نمی فهمم چرا این رانندۀ دیوانه درست ایستاده جلوی من و بوق می زند و اینهمه آدم یکدفعه از کجا پیدا شده و به من زل زده اند و چرا این ماشین حرکت...
-
کارهای زیبای من!
شنبه 4 آبانماه سال 1392 20:43
من چرا اینقدر بی احتیاطم،اگر سر سالم به گور ببرم خیلی هنر است. امروز کار قشنگی کردم.همانطور که نشسته بودم سر کار و مشغول حساب و کتاب بودم یکدفعه یک چیزی گفت "تقّ" و بوی سوختگی بلند شد و گویا برق اتاق هم قطع شد . خیلی تعجب نکردم دو سه روز پیش هم بدون اینکه چیزی بگوید "تقّ" برق قطع شد و بوی سوختگی...
-
آقا مریم!!!
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 00:10
رفته بودم یکی از بانکهای خصوصی که نامه ای بگیرم برای شعبه مرکزی همان بانک.نامه سر بسته بود. وقتی کارمند شعبه مرکزی نامه را پس از باز کردن پاکت خواند و گذاشت روی میز و رفت تا کار مربوط به آن را انجام دهد من هم از روی فضولی نامه رابرداشتم و خواندم. نکته جالبی در آن بود که حیفم آمد یک عکس یادگاری نگیرم. به نوشتۀ داخل...
-
کوچه خاطره ها
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 00:13
برای تحقیقات مربوط به یکی از رمانهایم به شهرستان رفته بودم . محلات قدیمی این شهر هنوز تقریبا دست نخورده است فقط کوچه هایش دیگر خاکی نیست اما همچنان باریک و پر پیچ و خم و بن بست هستند و ورودی خانه ها دالان دار است. راهنمای همراهم ساکنان چهل سال پیش خانه ها را به نام می شناخت اما دیگر هیچکدام آنجا نبودند؛ یا زنده نبودند...
-
باز هم خیاطی
جمعه 5 مهرماه سال 1392 16:19
من باز هم خیاطی کردم. عین پارسال که به خاطر عروسی... یادم نیست کی، خیاطی کردم.سالهاست خیاطی نمی کنم.مگر گاهی که بخواهم بروم عروسی. خوب بدی خیاط بودن این است که دلت نمی آید پول لباس دوخته بدهی و دلت نمی آید پول به خیاط بدهی. اما باید عرضه و حوصله و وقت دوختنش را هم داشته باشی یا نه؟ لباسی که پارسال دوختم نیمه کاره ماند...
-
اه از آن نرگس جادو...
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 21:09
-
فقط یک ربع!
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 21:07
امروز فقط یک ربع دیرتر از محل کارم بیرون آمدم؛ اما انگار همین زمان کوتاه کلی سرنوشت ساز بود؛ اینقدر که تا رسیدن به خانه به خودم فحش دادم؛از همان اولین اتوبوسی که سوار شدم. درست همزمان با من خانم جوانی با پسر بچه شاید سه ساله یا بیشتر نمی دانم در حال سوار شدن بود. بچه چنان گریه ای سر داده بود و بابا بابا می کرد که...
-
شبهای داستان
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 21:06
رفتم "همایش شبهای داستان"و داستانم را خواندم . با یکی از دوستانم رفتیم. تنهایی که محال بود بروم جایی به آن دوری و به آن پرتی آن هم آنوقت شب. چنین جرأتی ندارم. قرار است اگر او را هم دعوت کردند باز هم با هم برویم.آخر او هم نویسنده است و او هم دوست ندارد تنهایی برود اینجور جاها مخصوصا که اینقدر هم دیر بشود و...
-
داستان ایران
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 01:17
روز خوبی بود در بنیاد نیشابور. پس از سالها انتظار،سرانجام چاپ کتاب "داستان ایران" به پایان رسید. دکتر جنیدی استاد زبانهای باستانی و پژوهشگر شاهنامه و تاریخ ایران، پس از کوشش فراوان در طی چندین سال،داستان ایران را بر پایه گفتارهای ایرانی به چاپ رساند. استاد امروز اینقدر ذوق زده بود که نتوانست به ما درس بدهد....