-
نمونه خط-دوره اول شکسته نستعلیق
یکشنبه 27 مردادماه سال 1392 01:11
-
خانۀ دوست کجاست
سهشنبه 22 مردادماه سال 1392 02:43
خواب دیدم خیلی دلم گرفته بود،خیلی تنها بودم و غصه دار.گفتم باید بروم خانۀعزیز. پیش عزیز و آقا بزرگ. آنجا که همیشه موقع دلتنگی می رفتم و دلم باز می شد. توی همان خانۀ کوچک که یک درخت توت بی بار، ولی سایه دار داشت. بروم روی آن تخت هایی که تابستانها توی حیاط کوچکشان بود، بنشینم و برایشان درد دل کنم. بیدار که شدم یادم آمد...
-
دلتنگی
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 12:13
همیشه ازشان فاصله می گیرم سعی می کنم نزدیکشان نشوم. از هر جایی که آنها هستند فرار می کنم. از دور که ببینمشان راهم را کج می کنم؛ خیلی حواسم هست که چشمم در چشمشان نیفتد که اگر بیفتد دیگر راه فراری ندارم و گرفتار می شوم. اما آنها زیرک تر از این حرفهایند.چشم بسته هم مرا می بینند. همیشه سر راهم کمین کرده اند؛ درست همانوقت...
-
تابوت
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 23:26
دنبال تابوتی روانم. آهسته آهسته روی دست هایی می رود. پشت سر جمعیتی که تابوت را بر دست گرفته می روم . نه توان اینکه برگردم. جنازه ای درون تابوت است،می دانم. انگار مرا به سوی خود می خواند. هر جا که برود مرا هم خواهد برد. گویی جسم من است که آنجا خوابیده است و من روح سرگردان تنهایی هستم که گم کرده ای دارد. باز می بینم که...
-
عاشق شده ام!
جمعه 7 تیرماه سال 1392 22:36
عاشق شده ام . همینطوری ناغافل. همین من که همیشه می گفتم آدم عاقل عاشق نمی شود ، حالا عین دیوانه ها عاشق شده ام . در همان نگاه اول.انگار جادو .رفته بودم برای آزمون پایان دوره مقدماتی خط نستعلیق. همانجا بود که دیدمش. اول که پیشنهاد دادند بروم سراغش، کمی مردد بودم که دراین اوضاع آشفته و گرفتاری و تنگی وقت ، پرداختن به...
-
شمع عزیز
دوشنبه 13 خردادماه سال 1392 22:11
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA شب پنج شنبه بود.شب چهاردهم خرداد. سال 1378. خانه ساکت و خالی بود و زیر زمین اجاره ای ما شاهد سکوتی همیشگی بود. بی هیچ تلاشی برای پرتاب کردن ذره ای لذت،کمی خنده یا خوشبختی به این زندگی تکراری. همۀ اینها یکطرف رفتن ناگهانی برق هم آن طرف دیگر. فقط همین کم بود تا تاریکی تکمیل...
-
وام
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 00:10
از دو سه ماه پیش از عید نوروز دنبال وام بانکی بودم. نمی دونم چرا بانکها نزدیک عید که میشود دیکه وام نمیدهند. حتی حساب هم برای وام باز نمی کنند. بعد از عید هم دو ماهی طول کشید تا دوباره شروع کنند به سپرده گرفتن برای وام. من هم از بس در این چند ساله دنبال وام بوده ام دیگر با همه بانکها و شرایطشان آشنا شده ام. چیزی که در...
-
گذری بر سال های ابری منتشر شد
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 18:50
مجموعه نقد"گذری بر سال های ابری" به قلم مریم غفاری جاهد، منتقد برگزیده جشنواره نقد کتاب 1387،منتشر شد. این مجموعه شامل ده نقد بر نه رمان از هشت نویسندۀ ایرانی است که عبارتند از: علی اشرف درویشیان، فتح اله بی نیاز،مسعود بهنود،اسماعیل فصیح،مح...مد علی گودینی،فیروز زنوزی جلالی،شاهرخ تندرو صالح و شهره قوی روح....
-
کتابخانه و سیستم جدید
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 16:46
بعد از مدت ها رفتم کتابخانۀ مجلس. به خاطر وقت اضافه ای که ما بین کلاس هایم بود برای استفادۀ بهینه از وقت، رفتم کتابخانۀ ارشاد که هم کتاب بخوانم هم چند تا کتاب امانت بگیرم ببرم. مثل بیشتر وقت ها، سیستم هایشان قطع بود. گفتم حالا که تا اینجا آمده ام بروم کتابخانۀ مجلس کتاب بخوانم. همین که وارد شدم دیدم مردی وسط چمن ها...
-
عید دیدنی
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 20:54
امروز عصر رفتم خانۀ دکتر جنیدی. خانه اش بوی قدیم را می دهد؛ بوی آجیل های سنتی و خشکبارهای دست ساز و خوشمزه را. بدون وجود شیرینی های مضر و میوه های گران قیمت سفرۀ پر و پیمان و خوشمزه ای دارد. چلغوز هم مثل همیشه توی سینی مسی استاد بود. دانۀ خ وشمزه ای که مثل تخمه، پوست نازک و مغز تپلی دارد. هستۀ زردآلو،توت خشک،برگۀ هلو...
-
نوروز خجسته باد
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 15:39
-
مرکز عدالت!
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1391 19:53
فکر می کنید با این دستکش ها چه کار می کنیم که اینقدر سیاه شده اند؟ اینجا مرکز اسناد راکد قوه قضاییه است. محل کار سابق و فعلی بنده و همکاران پروژه ای قوه قضاییه. اینها هم پرونده های راکد فسیل شده است که باید خلاصه نویسی شود. کاری سخت و دقیق و بسیار کثیف و بیماری زا،با کمترین حقوق،بدون بیمه و ... این هم دستکش هایی است...
-
خرگوش تنبل
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 17:50
خرگوش خانم با اینکه سردش بود و گوشاش یخ زده بود؛ عقلش نمی رسید به جای اینکه مثل حاج خاموما به پشتی تکیه بزنه باید بیاد پای بخاری بشینه، اما وقتی بغلش کردم و آوردمش کنار بخاری، اینقدر بهش مزه کرد که دیگه حاضر نبود از جاش بلند بشه!
-
عجب برفی!
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 12:09
عجب برفی غافلگیرم کرد امروز. ادامه حذف شد...
-
مشکل روزهای آرامش!
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 14:47
عصبانی که می شوم زورم زیاد می شود. این خوب است اما مشکل این است که من خیلی دیر به دیر عصبانی می شوم. چند روز پیش عصبانی بودم در بطری نوشابه را طوری محکم بستم که دیگر باز نمی شد.مجبور شدم سرش را ببرم. اگر به این زودی ها عصبانی نشوم،برای بیرون ریختن محتویات مغزم مجبورم سر خودم را هم ببرم.
-
شب تاریک و بیم ...
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 23:15
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 امشب قرار بود بروم پیش ناشر قرارداد چاپ کتابم را امضا کنم.اولین کتابم بعد از هشت ماه جواز نشر گرفته و قرار است چاپ شود البته با هزینه شخصی خودم. تا ساعت شش کلاس خط پهلوی داشتم. از بنیاد که بیرون آمدم هوای سرد و تاریک و خیابان خلوت مرا یاد (شب تاریک...
-
سپندارمذگان - روز عشق گرامی باد
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 19:23
روز 29 بهمن روز سپندار مذگان این روزها مردم برگزاری جشن ها و مناسبت های خارجی را نشانه تجدد، تمدن و تفاخر می دانند. چند سالی ست حوالی26 بهمن ماه (14 فوریه) که می شود هیاهو و هیجان را در خیابان ها می بینیم. مغازه های اجناس کادوئی لوکس و فانتزی غلغله می شود. همه جا اسم Valentine به گوش می خورد. از هر بچه مدرسه ای که در...
-
ذکر روز جمعه ی ما!
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 12:19
نماز می خوانم.پشت سر جماعتی ایستاده ام ؛ اما نماز را فرادا می خوانم. بچه تر که بودم نماز جماعت زیاد می خواندم؛ اما از وقتی فهمیدم شرط نماز جماعت، شناخت پیشنماز و قبول داشتن اوست، دیگر هیچوقت به جماعت نخواندم. امام جماعات را نمی شناختم حتی نامشان را نمی دانستم می گفتند بگو "اقتدا به پیشنماز حاضر"! خوب وقتی...
-
جایزه دانش آموز ، جریمه خانواده
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 18:46
این روزها همه به فکز کسب در آمد بیشتر از راه های میانبر هستند. این فکر خیلی وقت است که به مغز مدیران مدارس هم رسیده است. غیر از پولهایی که چپ و راست به بهانه های مختلف و به شکلی غیر قانونی از خانواده ها می گیرند،گاهی ابداعات عجیب و غریبی هم می کنند که مسلما قانونی و قابل دفاع نیست . یکی از مدارس دخترانه تهران نیز در...
-
هم بازی(داستان)
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 23:31
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 بیست سالمه. من خیلی خوشگلم. همه میگن. از روزی که دنیا اومدم همینطوری خوشگل بودم. خیلی خوشگل. عین عروسک. هرکی منو می بینه فوری میگه، وای چه عروسکیه! روزی که دنیا اومدم یه لباس دخترونه تنم کردند. شورت و جوراب سفید و پیرهن صورتی. بالاتنه اش ساده بود و...
-
صله ارحام(داستان)
جمعه 29 دیماه سال 1391 16:27
زود باشید دیگه ظهر شد. چند جا باید سر بزنیم . عروسی که نمی خواهید برید اینقدر به خودتون می رسید. وا ! نمیشه که گری گوری بریم به فامیلا سر بزنیم . دلشون می گیره فکر می کنن وضعمون خرابه. خیلی خوب دیگه راه بیفتید جاده شلوغه جای پارک هم پیدا نمیشه. *** اونور تر بشین جای من تنگه. از بس چاقی من چه کار کنم. یه دقه آروم...
-
درد مشترک(داستان)
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 19:30
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 یه دفه هوس کرده م خیاطی کنم. البته همچین هوسی هم نیست. یه جورایی مجبورم که خیاطی کنم . آخه گفتن که عروسی داریم. نمی دونم این ملت بیکارن هر روزی عروسی می کنن؟ یکی نیس به اینا بگه این چه کاریه یه روز عروسی یه روز طلاق. حالا این کارا دیگه دادار دودور...
-
تالار پذیرایی پایتخت
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 20:48
بررسی رمان تالار پذیرایی پایتخت در روزنامه آرمان به قلم مریم غفاری جاهد http://armandaily.ir/?NPN_Id=207&pageno=9 صفحه9 91/10/4 http://armandaily.ir/?NPN_Id=211&pageno=9 صفحه9 91/10/9 http://armandaily.ir/?NPN_Id=215&pageno=9 صفحه9 91/10/13
-
آخر داستان
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 11:31
تا به حال شده وقتی دارید رمانی می خوانید دلتان بخواهد آخر داستان را زودتر بفهمید؟ یعنی قصه به جاهای خیلی مهمش رسیده و دیگر نمی توانید برای رسیدن به آخر داستان صبر کنید. من عادت دارم آخر داستان را اول بخوانم چون اصلا صبر ندارم تا آخرش در اضطراب و هیجان به سر ببرم . خیالم که از آخرش راحت شد آنوقت شروع می کنم به خواندن....
-
بار سفر بسته ایم
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 12:25
مرگ می آید سال هاست که می آید می آید و می رود گاه ایستاده در برابرم هر روز، هر لحظه با قامتی بلند و عزمی استوار برایش دست تکان می دهم من اینجایم لبخند می زند مرا دیده است اشتیاق سفر را از چشمانم می خواند و کوله بار بسته ام را می شناسد می شنوم: فردا وعده بیهوده ای است می دانم فردا هیچوقت نمی آید کدام فردا؟ فردای سال...
-
خانه تازه
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 13:03
یکی نیست به ما بگه این اسباب کشی دیگه چه کاریه؟ خسته شدم خوب!هنوز هم که تموم نشده . اینترنت هم وصل نیست و هی باید بیام خونه قبلی. خوبه که ادم کلید چند تا خونه رو داشته باشه ها ! خونه جدید طبقه چهارمه من هم که هی از این پله ها بالا میرم پایین میام البته برای رفع اضافه وزن کاملا مفید افتاده و برای دیسک کمر بسیار مضر!...
-
باران
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 21:04
نمی دونید چه کیفی داره که تو یه شب بارونی به مهمونی دعوت بشی و موقعی که با ذوق و شوق لباس می پوشی و از خونه می ری بیرون چشمت بیفته به یه دریاچه مصنوعی که جلوی خونه ات درست شده و اجازه نمیده پاتو ازخونه بگذاری بیرون! از اون بهتر اینه که از یه کار سخت روزانه برگشته باشی و موقع رفتتن به خونه با همون دریاچه مواجه بشی که...
-
یادداشتهای یک مرده(داستان)
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 12:58
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 باور کنید این قصه واقعی است خوابیده بودم. چهل سال بود . آرام و راحت . هیچکس صدایم نمی کرد. قرار بود تا صبح محشر بخوابم ؛اما خوابم را نه صور اسرافیل که گرپ گرپ کلنگ قبر کنی آشفته کرد. یکدفعه دیدم صدایی می آید . بیل و کلنگ ها آمده بودند . چه خبر شده ؟...
-
خانه قدیمی
جمعه 12 آبانماه سال 1391 00:27
کتاب خانه قدیمی با نه داستان کوتاه نوشته فریده چوبچیان دومین بار منتشر شده است. داستان های این مجموعه همانطور که از نامش پیداست همه درباره گذشته اند و تمام داستان ها واژه قدیمی را در نام خود دارند: خانه قدیمی،زن قدیمی، نویسنده قدیمی و... داستان ها دارای نثری روان و پخته و تصویرپردازی های قابل قبولی است . صمیمیت گفت و...
-
پستانک کودکی ام کجاست؟
شنبه 6 آبانماه سال 1391 18:56
تابستان 1350