شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)
شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)

کتابخانه و سیستم جدید


بعد از مدت ها رفتم کتابخانۀ مجلس. به خاطر وقت اضافه ای که ما بین کلاس هایم بود برای استفادۀ بهینه از وقت، رفتم کتابخانۀ ارشاد که هم کتاب بخوانم هم چند تا کتاب امانت بگیرم ببرم. مثل بیشتر وقت ها، سیستم هایشان قطع بود. گفتم حالا که تا اینجا آمده ام بروم کتابخانۀ مجلس کتاب بخوانم. همین که وارد شدم دیدم مردی وسط چمن ها نماز می خواند! فهمیدم که تحولات زیادی اتفاق افتاده و یکی از آنها این است که نمازخانه وجود ندارد.


از چند سال پیش که تقریبا هر روز به  کتابخانۀ مجلس می رفتم؛ تا به حال ،تغییرات زیادی در آنجا دیده ام،که بیشترش خوب نبوده است. آن وقتها سالن مطالعه و بخش امانت دهی در طبقه هم کف بود؛غذا خوری و نمازخانه، زیرزمین و بخش نشریات و سرویش دستشویی طبقۀ سوم. این ترکیب مشکلات کمی داشت جز اینکه اگر در سالن مطالعه بودیم، برای رسیدن به دستشویی باید سه طبقه بالا می رفتیم؛ شاید چند بار در روز. اما اگر در بخش نشریات بودیم فقط روزی یکبار برای ناهار و نماز پایین می آمدیم.

بعدها نمازخانه و سالن مطالعه و بخش امانت رفت طبقۀ سوم. نشریات رفت ته حیاط در جایی دخمه مانند که دیگر آدم رغبت نمی کند در آنجا مطالعه کند. غذاخوری هم به کلی حذف شد! مدتی بعد اتاقکی در ته حیاط تعبیه شد به عنوان کافه رستوران!جایی که هم محل پخت غذاست و هم محل خوردنش. اما بیش از چهار پنج نفر جا ندارد.معلوم نیست اینهمه کارمند و مراجع چگونه در آن جا می شوند و آنهایی که غذا را از خانه می آورند کجا باید غذا بخورند.

باز جای شکرش باقی بود که سالن نمازخانه بزرگ بود و آنجامی شد لقمه نانی خورد. حالا بعد از یکی دو ماه که به آنجا رفتم دیگر از نمازخانه هم خبری نبود؛ اما چیز عجیبی که دیدم این بود که دستشویی ها سر جایش بود! این یعنی اینکه مسئولین کتابخانه هنوز می دانند که کارمندان و مراجعین کتابخانه آدمند نه ربات.

از همۀ اینها گذشته تغییر مهمی که رخ داده، این بود که سیستم کتاب دهی اینترنتی شده و دیگر نباید شماره ثبت کتاب را روی کاغذ بنویسیم و تحویل دهیم. اول که وارد شدم به عادت همیشه رفتم طرف میز امانت که بر خلاف همیشه خلوت بود نه کتابی آنجا بود نه مراجعی؛ اما دو تا خانم آنجا بودند. به آنها گفتم یک برگه بدهید لطفا. لحظاتی گذشت خبری نشد . گفتم شاید دوباره تحولاتی ایجاد شده و باید برگه را از آقایی که داخل نشسته بگیرم.پرسیدم برگه را شما می دهید؟ باز هم جوابی نیامد. گفتم نکند من مرده ام و الان اینها من را نمی بینند و صدایم را نمی شنوند. به دست و پا و لباس هایم دست کشیدم . نه همه چیز مثل قبل است . تازه وقتی به در نزدیک شدم خودش باز شد یعنی که در من را دید!پس روح نیستم اما اینجا خبرهایی است . آخر رفتم داخل و از آن آقا پرسیدم برگه را شما می دهید؟ خوشبختانه او صدایم را شنید و توضیح داد که دیگر برگه ای نیست. کار ثبت نام اینترنتی و عضویت و تایید و انتخاب کتاب پنج دقیقه طول کشید.باید منتظر آمدن کتاب می ماندم که مطمئن بودم اگر مثل قبل باشد کمتر از یک ربع نیست. وقتم خیلی گذشته بود و فرصت زیادی برای کتاب خواندن نداشتم برای همین فقط یک مجموعه داستان انتخاب کردم که بتوانم تمامش کنم .بیست دقیقه ای گذشت در این مدت از قفسۀ کتاب های مرجع، جهانگشای جوینی را برداشتم و کمی ورق زدم . جهانگشا با وجود این که تاریخ مغولان و حملات آنان به ایران است اما به خاطر انشای جالب و داشتن واژه ها و اشعار قلمبه سلمبه و ضرب المثلهای جالب کمی طنز در خود دارد. زمانی را با آن سرگرم شدم و دیدم که دیگر وقت زیادی ندارم. رفتم سراغ میز امانت . باز هم خلوت بود نه کتاب بود نه مراجعی!

آمدم داخل دوباره کتابهای مرجع را نگاهی کردم . نمی شد بیش از این منتظر ماند دیگر وقتی نداشتم .دوباره رفتم سراغ میز امانت که هنوز هم خالی بود پرسیدم کتاب نیامده؟اسمم را پرسید و توی سیستمش جست و جویی کرد و گفت: کتاب سر قفسه نبوده!

حالا من مانده بودم که این یعنی چه؟اگر کتاب قبلا امانت گرفته شده چرا هنوز در قسمت امانت دهی اینترنتی موجود است و کسی دیگر می تواند آنرا انتخاب کند؟یعنی وقتی ما سیستمی را اعمال می کنیم نباید طرز استفاده از آنرا هم یاد بگیریم و درست پیاده اش کنیم تا اینهمه اتلاف وقت نداشته باشیم. تازه علت خلوت بودن میز امانت و نیامدن کتاب ها را فهمیدم. گویا کارمندان بخش مخزن هنوز با این سیستم آشنا نشده اند و نمی توانند جای درست کتاب ها را تشخیص دهند یا کتابی که به امانت می دهند از دسترس خارج کنند تا این اتفاقات نیفتد.

نظرات 3 + ارسال نظر
فاطمه دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:45 ب.ظ http://fatosh1.blogfa.com

و اما در مورد کتابخونه باید بگم که توی کتابخانه مرکزی تبریز هم همچین بلایایی سر من اومد به نحوی که دیگه بی خیال ماجرا شدم و حتی وقتی یکی از مسئولان عزیز برام پیغام گذاشت که هر مشکلی دارید به من مراجعه کنید!... اونقدر حال نداشتم که دنبال کار رو بگیرم چون دیگه به کتابخونه نمی رم....

فاطمه دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:42 ب.ظ http://fatosh1.blogfa.com


عالیه....

اما راجع به اون کاره کثیفه پرونده های راکد! باید بگم من هم همچین تجربه ای رو در محل کارم داشتم و آخر آخرهای کار تازه فهمیدم که باید ماسک می زدم و از دستکش استفاده می کردم...

شراره . ن شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:16 ب.ظ

یکم خجالت آوره برای کشوری که کتابخونه ی تاریخش پر از کتابهای ارزشمندی مثل تاریخ جهانگشای جوینی و صدها کتاب بی نظیر و ارزشمند دیگست، ( که صد البته نشون دهنده ریشه های عمیق فرهنگ و علم و ادب در این مملکته!!!)
حالا کتابدار و کتابخانه دارش نمیتونن حدس بزنن که مراجعه کنندگانشون ممکنه چه کسانی باشن؟ ( اینو واقعا از دید یک نفر سوم گفتم) کدوم احتمالش بیشتره؟؟ یه منتقد کتاب یا شخص محترمی که تکون دادن زبونش هم براش سخته؟

استاد معذرت! که اینارو گفتم چون خیلی از این موارد دیدم.
(در قسمت آخر کامنت بسیار موجزم یاید هفتـــ هشتـــا فحش بدم ولی ادب حکم میکنه که ننویسمش )
شاید بهتر بود فقط می نوشتم: چـــــــــــــــــــــی میـــــــگـــــــــی؟؟!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد