امشب قرار بود بروم پیش ناشر قرارداد چاپ کتابم را امضا کنم.اولین کتابم بعد از هشت ماه جواز نشر گرفته و قرار است چاپ شود البته با هزینه شخصی خودم. تا ساعت شش کلاس خط پهلوی داشتم. از بنیاد که بیرون آمدم هوای سرد و تاریک و خیابان خلوت مرا یاد (شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل )انداخت. ترسیدم. از رفتن پشیمان شدم و به خودم گفتم آدم عاقل! تو که فردا باید برای آزمون خوشنویسی بیایی تهران خوب قرار داد را هم فردا امضا کن. روز را که ازت نگرفته اند. بالاخره با ناشر تماس گرفتم و قرار فردا را گذاشتم. با اینکه زود آمدم خانه باز هم دیر رسیدم با راه بندان های همیشگی روزهای چهارشنبه. بعضی وقتها عقلم کمی کار می کند امشب هم از همان مواقع نادر بود.
به به مبارکه بالاخره چاپ میشه.حتما باید یکی به من هدیه بدی خوب؟
که اینطور.
خداروشکر که همه چیز بر وفق مراده مخصوصا تدبیر و تعقلتون.
همیشه موفق و مشغول بهترین های زندگی باشین ( چرا شکلک گل مل نداره این وبلاگتون؟)
سپاس از شما.خودتون گلید.
سلام
روز دوستی مبارک دوستم.
سلام عزیزم انشااله بهتری؟باید یه روز ببینمت.
سایت تفریحی و سرگرمی* همه چی از همه جا *