کتابخانه ملی!!!
هر چقدر کتابخانه مجلس را دوست دارم، از کتابخانه ملی بیزارم و هر وقت مجبور می شوم بروم اینقدر فحش می دهم که دک و دهانم تا چند روز درد می کند! آخر آدم اگر یک جو عقل داشته باشد کتابخانه به این مهمی را با آنهمه امکانات می برد می گذارد کله کوه؟ سر تپه؟ یا اگر می برد نباید یک وسیله ای چیزی، حتی یک الاغ، همیشه آنجا بگذارد که آدم مجبور نباشد پای پیاده آن کوه و کپر را طی کند؟ با بلایی که دیروز سرم آمد توبه کار شدم که بار دیگر اسم این کتابخانه را بیاورم. با کمر ناقص که یا رگهایش مدام به جان هم می افتند یا مهره هایش جابجا می شود، مجبور شدم چهل دقیقه تمام مسیر مترو تا سر تپه را پیاده بروم. سر بالایی تند با پله های فراوان!موقع برگشت هم به خاطر نبودن مسافر و این که نمی تواستم حد اقل یکساعت منتظر پر شدن ون بمانم، مجبور شدم ده هزار تومان برای مسیر پنج دقیقه ای تا مترو پول تاکسی بدهم. واقعا دیگر حال پیاده رفتن نداشتم. همانطوری هم وقتی رسیدم خانه عین مرده افتادم!حالا اگر این رفت و آمد نتیجه ای هم داشت خوب بود. همه این سختی ها را فقط برای دیدن چند پایان نامه کشیده بودم که هیچ یک در کتابخانه موجود نبود!یعنی اسمش موجود بود ولی خودش را برده بودند برای اسکن. وضع کتاب دادنشان هم که از عجایب است. نیم ساعت انتظار برای گرفتن فقط سه جلد کتاب و باز دوباره انتظار!یعنی فقط تلف کردن.