مسلمان؟
امروز خیلی خندیدم . به خودم، به کارم و به رئیس محترمی که بالاخره به قولش عمل کرد و حساب و کتاب کار دوماهه ام را رسیدگی کرد. خندیدم چون یاد  
 یکی از داستانهای کوتاه چخوف افتادم. همان داستانی که مردی متمول به حساب و کتاب خدمتکارش رسیدگی کرد و حقوقی خیلی پایین تر از آنچه قرار بود به او داد. نه داستان خنده دار بود نه کار و حقوق من. خندۀ من به خاطر شباهتی بود که آن داستان با ماجرای من داشت. با اندکی تفاوت که اصلا مهم نیست. در آن داستان خدمتکار به خاطر گرفتن پولی اندک، از مرد تشکر کرد و مرد عصبانی شد که چرا اعتراض نکرده و سرانجام حقوق واقعی اش را به او داد؛اما من به جای تشکر اعتراض کردم و آن آقا هم حقوق واقعی ام را نداد؛کم مانده بود یک چیزی هم دستی بگیرد! آخر مرد داستان چخوف مسلمان نبود ولی رئیس ما مسلمان بود!