فقط یک ربع!

امروز فقط یک ربع دیرتر از محل کارم بیرون آمدم؛ اما انگار همین زمان کوتاه کلی سرنوشت ساز بود؛ اینقدر که تا رسیدن به خانه به خودم فحش دادم؛از همان اولین اتوبوسی که سوار شدم. درست همزمان با من خانم جوانی با پسر بچه شاید سه ساله یا بیشتر نمی دانم در حال سوار شدن بود. بچه چنان 


  گریه ای سر داده بود و بابا بابا می کرد که انگار همین الان پدرش زیر تریلی له شده!گفتم خدا به خیر کند خوب است که دو ایستگاه بیشتر نیست و زود پیاده می شوم؛ اما انگار اشتباه کرده بودم چون راننده حالا حالا ها قصد راه افتادن نداشت بیشتر از یک ربع نشستیم و پسر مدام داد کشید و گریه کرد و میان گریه مرثیه هم خواند و مادرش را تهدید به کتک هم کرد که چرا نگذاشته با پدرش برود سر کار!بالاخره اتوبوس راه افتاد و رفتیم .ولی اینقدر حواسم رفت پیش پسرک، که یادم رفت باید کجا پیاده شوم و کلی راهم دور شد. عجیب است که داخل مترو اتفاقی نیفتاد اما توی اتوبوس بعدی که نزدیک به یکساعت و نیم راه بود هم خبرهایی بود از همان اولش دو تا مسافر دعوا کردند سر طرز نشستن بعد که آنها ساکت شدند دو تا مرد کناری من شروع کردند بلند بلند حرف زدن نمی دانم با چه لهجه ای.از عقب اتوبوس مردی با موبایل بلند حرف می زد. جلوی اتوبوس درست کنار دست راننده هم زنی پشت موبایل داشت با کسی دعوا می کرد!بساطی بود برای خودش . خیلی دلم تنگ شد برای فوم های صداگیری که یک زمانی توی متروی بهارستان می خریدم برای اینجور مواقع که کم پیش می آید خیلی مفید بود نمی دانم چرا آن مغازه جمع کرد و رفت و دیگر هیچ جا چنین چیزی پیدا نکردم انگار که خواب دیده باشم. خدا پدر راننده را بیامرزد که بالاخره بعد ازیکساعت یادش آمد رادیو روشن کند و صدایش را هم بالا ببرد تا صداهای دیگر درآن محو شود.