شبهای داستان

رفتم "همایش شبهای داستان"و داستانم را خواندم . با یکی از دوستانم رفتیم. تنهایی که محال بود بروم جایی به آن دوری و به آن پرتی آن هم آنوقت شب. چنین جرأتی ندارم. قرار است اگر او را هم دعوت کردند باز هم با هم برویم.آخر او هم نویسنده است و او هم دوست ندارد تنهایی برود اینجور جاها مخصوصا که اینقدر هم دیر بشود و برگشتنمان را دچار مشکل کند. داستان های سه نویسندۀ دیگر(جواد افهمی،کامران محمدی،علیرضا محمودی)خیلی طولانی بود گمانم داستان بلند بود نه کوتاه . یکیش که رمان بود البته نه کامل. داستان آقای افهمی فکر می کنم چهل دقیقه ای طول کشید! گمان نمی کردم داستان کوتاه اینقدر طولانی باشد؛اما سخنرانی دکتر پاینده واقعا شنیدنی بود که اگر نبود، از رفتنم پشیمان می شدم.شاید اگرمی دانستم نوبتم ساعت 8/30 شب است اصلا نمی رفتم که همیشه می ترسم از تاریک شدن هوا و ماندن در خیابانهایی که نمی شناسم. داستان من دو دقیقه هم نبود ولی چون بعد از این چهار نفر نوبتم شد همه خسته بودند و معلوم بود دیگر حوصلۀ قصه شنیدن ندارند همانطور که ما نداشتیم. شاید کلی دعا به جانم کرده باشند برای خواندن داستان به این کوتاهی. به هر حال تجربۀ بدی نبود.
نگاره: ‏رفتم