شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)
شوق رهایی

شوق رهایی

وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)

هزار وعده خوبان یکی وفا نکند(داستان)

آمده بود مرا ببرد . خودش گفت . خیلی ساده در زد آمد تو، در را بست و همانجا ایستاد و بی هیچ حرفی گفت:« آمده ام ببرمت!»به همین سادگی!



چقدر خوشگل و ترگل ورگل بود از دفعه آخری که دیده بودمش جوانتر بود معلوم بود غم و غصه ای ندارد. ایستاده بود همان دم در. انگار می ترسید اگر بیشتر بیاید تو دیگر نگذارم برگردد.

 چه باید می گفتم؟ نمی دانستم در اینطور مواقع چه می گویند. خواستم بپرسم آنجا چه خبر است؟ ترسیدم مثل آن دفعه که از سفیری دیگر پرسیده بودم، برود و دیگر نیاید . فکر کردم حق دارم که اقلا بپرسم آنجا که قرار است مرا ببرد خوب است یا نه. با تردید پرسیدم  و او هم با تردید جواب داد: «ای بد نیست ». باز ماندم که چه بگویم .


در فکر بودم که چطوری قرار است مرا ببرد با چه وسیله ای و چرا اینقدر معطل می کند؟ مردد بودم که بروم یا نه. فکر می کردم کمی دیگر شاید دو سه ماهی اینجا کارهای نه چندان واجبی دارم . باز فکر کردم حالا هم بروم بد نیست. اگر برود و دیگر نیاید چه؟ نمی دانم منتظر چه بود؟ منتظر جواب مثبت بود یا اینکه بروم بقچه بندیل ببندم؟

تردیدم را که دید، بی هیچ حرفی رفت بیرون . مرا نبرد. منتظر بودم دستم را بگیرد ببرد. نبرد.نگذاشت بپرسم دفعه بعد کی می آید ، کجامنتظرش باشم؟ بیرون را نگاه کردم، هیچکس نبود. بی سر و صدا رفته بود؛ همانطوری که آمده بود. نمی دانستم مرده ها هم دروغ می گویند.

نظرات 3 + ارسال نظر
مهران حیدری شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:34 ق.ظ

خیلی جالب بود برام،کوتاه ولی گیرا.
ممنوم

شراره ن پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:29 ب.ظ

استاد؟؟؟
این خانم چوبچیان راست میگه. لازم نیست شما جایی برین! دور از جونتون
استاد درسته که این نوشته جالب و شنیدنی بود ولی تو رو خدا یکم برین تو فاز *شاد نویسی*!! لااقل در این زمینه پیش قدم هم هستین.

فریده چوبچیان پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:50 ب.ظ http://atr-e-shemshad.blogfa.com

سلام

مریم تو باز شروع کردی ؟ لازم نکرده جایی بری ، همون بهتر که رفت .

سه شنبه میریم خانه هنرمندان بعد دیدن تاتر قهوه فرانسه با کیک .ایندفعه کی قراره مهمان کنه ؟

سلام
حالا چرا عصبانی میشی این داستان رو قبلا نوشته بودم به اون قضیه مربوط نیست.تازگی ها خیلی هم خوشحالم. حتما میام . مثل اینکه شما قرار بود شیرینی دکترای دخترتونو بدید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد