وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)
وبلاگ ادبی مریم غفاری جاهد(دکترای ادبیات فارسی)
خواب
دیدم خیلی دلم گرفته بود،خیلی تنها بودم و غصه دار.گفتم باید بروم
خانۀعزیز. پیش عزیز و آقا بزرگ. آنجا که همیشه موقع دلتنگی می رفتم و دلم
باز می شد. توی همان خانۀ کوچک که یک درخت توت بی بار، ولی سایه دار داشت.
بروم روی آن تخت هایی که تابستانها توی حیاط کوچکشان بود، بنشینم و برایشان
درد دل کنم.
بیدار که شدم یادم آمد سالهاست که دیگر نه آن خانه بر جاست، نه صاحبانش در این دنیا. کاش نشانی خانۀ تازه شان را داشتم.